۱۳۹۴ دی ۵, شنبه

تولد نوشت!

یک هفته از تولد ۳۴ سالگی گذشته است و به گمانم جز نادر تولدهایی است که در اینجا هیچ ننوشته ام!چه بنویسم ؟
خوبم؟
بدم؟
تلاش میکنم خوب باشم؟
از پس روزهایم بر می ایم؟
سال سختی بود؟
نمی دانم کدام را بنویسم!
اما یک چیز را می دانم
یادم هست . که به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهایتان پشت نکنید؛»
سال سختی بود
۳۴ سالگی برایم به اندازه همان ۱۹ سالگی که از یاد برده ام، سخت و نفس گیر بود! سختی ها تمام شده؟ نه! کی تمام می شود؟ نمی دانم! هیچ نمی دانم! اما این را می دانم، که 
شب هنگام که سر بر بالش می گذارم، حالم خوب است. 
و همین ، 
همین مرا بس در این جهنم ۳۴ سالگی!

۱۳۹۴ آبان ۱۷, یکشنبه

شرم و حیا، ظلم است. خجالت نکشیم.

از حدود ۴سالگی پسرک را با بدنش و تفاوت آن با بدن دختران، و نیز خصوصی بودن آن اشنا کرده بودم.
حدودا هفت ساله شده بود که چند روزی مکرر در مورد نحوه به وجود آمدن بچه، سوال می کرد. یک روز چند ساعتی در اینترنت چرخیدم تا یک کتاب کوتاه که با نقاشی های کودکانه نحوه به وجود آمدن بچه را توضیح داده بود پیدا کردم. (متسافانه الان فابلش را پیدا نکردم) با هم کتاب را خواندیم. کمی خجالت می کشید، اما همه سوالاتش پاسخ داده شد و دیگر هیچ وقت درباره این موضوع از من سوالی نکرده بود، تا همین چند روز پیش.

ده ساله شده است، و مدتی بود سوالاتی مستقیم در خصوص سکس می پرسید. سوالاتی خیلی دقیق و با جزییات بیشتر. سوالاتی مانند اینکه آدمها چند بار باید این کار را بکنند؟ آیا فقط برای بچه دار شدن است؟ آیا لذت بخش است؟ من چرا نمی توانم داشته باشم؟ چه زمانی من می توانم ازدواج کنم؟ و امثال اینها..
چند باری پاسخ دادم ولی دیدم کنجکاوی اش پایان نمی گیرد و از من اجازه گرفت که در اینترنت جستجو کند. گفتم که نه این کار را نباید بکند. و دو روز به من وقت بدهد تا برایش منبع مناسبی پیدا کنم.

جستجوهایم من را به کتاب It is so Amazing رساند. کتابی مناسب کودکان ۷-۱۰ سال که جلد دوم از یک مجموعه سه جلدی بود. جلد اول برای کودکان ۴-۷ سال و جلد سوم برای کودکان بالای ده سال طراحی شده بود.
جلد دوم و سوم را خریدم، اما فقط جلد دوم را در اختیارش گذاشتم. کتابی هفتاد صفحه ای بود که از تغییرات بدن در سن بلوغ آغاز می شد و با توضیح تمام سیستم جنسی زنانه و مردانه و توضیح انواع گرایشهای جنسی و انواع خانواده ها ادامه پیدا می کرد.عاشق شدن، کشش جنسی، نحوه ابراز محبت( اینکه رفتار عاشقانه فقط سکس نیست) سن مناسب سکس، خصوصی بودن بدن، خودارضایی، احترام به خواسته طرف مقابل، راههای پیشگیری از بارداری، تا نحوه بارداری و رشد جنین و متولد شدن کودک در آن به وضوح، روشن، کوتاه و ساده توضیح داده شده است.

کتاب را یک نفس خواند، دو ساعت طول کشید. در تمام این مدت با هیجان و بدون خچالت با من حرف می زد. و یافته هایش را با من به اشتراک می گذاشت:
مامان می دونستی در بدن زنها یه egg وجود داره که اگه هرماه استفاده نشه با خون خارج میشه!
وای مامان ببین اندازه egg در برابر sperm چقدر بزرگتره!! ها ها نگاه کن اونی یکی ها نتونستن وارد egg بشن و دارن بای بای می کنن.
مامان میدونستی میشه یه کاری کرد که اینترکورس داشت ولی بچه دار نشد!
میدونستی ....
و من با دقت گوش می کردم و میگفتم : چه جالب! بله درسته! چه بامزه و ...


در تمام طول آن دو سه ساعت داشتم فکر می کردم حتی تصور اینکه چنین گفتگویی با والدین خودم داشته باشم برایم ممکن نیست. ولی چه راحت و ساده می توان با موضوعات به شکل علمی برخورد کرد.
به این فکر می کردم که چقدر همه ما از ندانستن اطلاعاتی به این سادگی ضربه خورده ایم و زندگی خیلی از زنان و مردان ما تا همیشه تحت تاثیر این ندانستن قرار گرفته است، و چه آسیب های جبران ناپذیری به خودمان و دیگران وارد کرده ایم.
...
پسرک تمام سوالاتش پاسخ داده شد. و از خواندن کتاب خیلی راضی بود.
پرسیدم هنوز چیزی هست که بخواهد بداند؟ گفت نه. گفتم هر سوالی داشت باز با خودم مطرح کند.

از آن روز دیگر هیچ سوالی نپرسیده است، اما می دانم دارد به بلوغ نزدیک می شود ، قطعا مجددا به سراغم می آید با سوالاتی جدید تر. جلد سوم کتاب را برای همین خریدم. در آن جلد همان موضوعات اینبار با توضیحاتی بیشتر و مفصلتر مطرح شده اند.

پی نوشت:
خوشبختانه این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است و  با عنوان «بچه ها از کجا می آیند» به راحتی قابل دانلود است.
اما متاسفانه در این ترجمه عکسهای بسیار جذاب و کودکانه کتاب وجود ندارد و از شوخی های با مزه میان پرنده و زنبور هم خبری نیست.


۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

زمانی برای گفتگو

پسرک بزرگ تر شده و به نوجوانی نزدیک می شود و من از رابطه میانمان راضی نیستم!
عمده حرف زدنهایمان به دعوا و داد زدن من یا او ختم می شود و هر بار دردی عمیق به جانم می نشیند!
روزی هزار بار به خودم میگویم باید آرام باشم، باید شرایط را کنترل کنم ، که عصبانیت من از هر جای دیگری به فرزندم ربط پیدا نمی کند! که لجبازیهایش اقتضای سنش است، که اگر عادات بدی پیدا کرده نتیجه تربیت غلط خودم بوده است، که می دانم از دست من عصبانی است و حق دارد که باشد، و همه ایناها... اما باز همان می شود.
در فکر چاره بودم که چند روز پیش بی مقدمه گفت : «مامان چرا من و تو اینقدر با هم دعوا میکنیم؟ من از رابطه امون راضی نیستم!» گفتم من هم موافقم، و پیشنهاد دادم این بار که پیش مشاورش رفتیم، من هم با او در جلسه بنشینم و هر دو با هم در مقابل مشاور از این موضوع حرف بزنیم. قبول کرد.
جلسه که شروع شد، و مشاورش که پرسید چه انتظاری از مامان داری، تنها حرفش این بود که چرا قبول نمی کنم کادوی روز تولدش را یک هفته زودتر بگیرم.
من اما وقتی سکوتش را دیدم، شروع کردم به حرف زدن و گفتم که هیچ نقشی در خانه ندارد، و هیچ کاری انجام نمی دهد، حتی امور مربوط به خودش را، که بهم ریختگی خانه و اتاقش من را عصبی می کند و  و و ...
بغض کرده بود و سرش را با بازی با ماسه ها گرم کرده بود، می دیدم اشکهایش آماده ریختن است، سکوت کردم، مشاورش گفت، نظرت چیست، و تو در برابر این حرفها چه احساسی داری،
یکباره گفت: « اگه مامان دست از سر موبایل و لپتاپش برداره، منم به حرفش گوش میدم»
نگاهش کردم و گفتم قبول می کنم گاهی از حد خارج می شوم و اگر این موضوع تو را آزار می دهد، من می پذیرم که موضوع را کنترل کنیم. مشاورش پرسید دوست دارد چه مقدار زمان، مادرش سراغ کارهای شخصی نرود، گفتم یکساعت، مشاورش مقوای بزرگی آورد و شروع به نوشتن کرد.
قرار گذاشتیم، که او حداقل ظرفهای غذایش را خودش جمع کند، و همینطور مسیولیت رسیدگی به گربه اش را قبول کند، و در مقابل من حداقل روزی یکساعت تمام وسایل را کنار بگذارم و با او بازی کنم، و به پیشنهاد من شبها قبل از خواب حداقل هفته ای دو بار با هم در مورد احساساتمان حرف بزنیم.



در این میان این نوشتنها و حرف زدنها گاهی او بغض می کرد و گاهی من.
نتیجه اما؟
خوب بود، بهتر از آنچه تصور می کردم
بعد از جلسه رفتیم سینما و نهار و کمی خرید برای تولدش، وقتی به خانه برگشتیم گفت: «مامان توی جلسه که بودیم خیلی اذیت شدم ولی خیلی حس خوبی نسبت بهت پیدا کردم، ممنون برای این روز خوب»
و من ؟
خوشحالم و امیدوار به آینده، به روزهای روشن، به روزهایی که این غم از وجودم برود و فرزندم مرا شادتر ببیند، و من هرگز شاهد درد کشیدنش نباشم. به روزهایی که مرا به عنوان دوست بپذیرد و عصبانیتش از من پایان یابد.

پی نوشت: دیروز بی هوا دم گربه اش مانده بود لای در، گربه جیغ بلندی کشید، ولی در عرض چندثانیه شروع به بازی کرد، پسرک اما گریه اش بند نمی آمد و مدام میگفت چرا حواسش به در نبوده است. دلداری دادنهایم فایده ای نداشت و یکساعتی وضع همین بود. امروز صبح می گوید: « مامان من الان می فهمم وقتی من یه جایی ام درد میگیره، تو چه حالی داری، اخه منم نسبت به گربه ام همین حس رو دارم»
و من پرت می شوم به چهارسالگی اش، در پارکینگ خانه وقتی که از ماشین پیاده شده بودیم، و من در را بستم و با جیغ بلندش فهمیدم انگشت ظریف و شکننده اش لای در ماشین مانده! و دلم که آشوب شد، نشاندمش در صندلی ماشین ، و با چشمانی خیس به سرعت خودم را به اولین مطب فیزیوتراپی که تابلوش را دیدم رساندم و تا از دستش عکس نگرفتم خیالم راحت نشد. و وقتی به خانه رسیدم و او سرش به بازی گرم شد، به اتاقم رفتم و زار زار برای بی احتیاطی ام که باعث درد کودکم شده بود گریستم.
و حالا، کودکم احساسات مشابهی تجربه می کند. ....

۱۳۹۴ مهر ۱۹, یکشنبه

سخت است

نزدیک به یک سال است به دلایل متعدد تقریبا نقش یک سینگل مام را داشته ام، اما مادری که هم کودکش از آب و گل درآمده و هم دغدغه هزینه های مالی او را نداشته است
اما 
باید اعتراف کنم 
اگر بهشت زیر پای مادران است قطعا منظور آن مادرانی بوده که به تنهایی کار کرده اند و فرزندانشان را سالم به جوانی رسانده اند، 
آن مادرانی که یا بار زن مطلقه بودن را به دوش کشیده اند
یا همسرانشان فوت کرده اند و پشتوانه مالی نداشته اند
آن مادرانی که شوهرانشان فقط نام شوهر داشته اند و هیچ نقشی که نداشته اند هیچ، بار اضافی هم بوده اند
از این زنان بسیار در موکلان و اطرافیان دیده ام
و به یقین میگویم باید بوسه زد به دستانشان...

۱۳۹۴ شهریور ۱۴, شنبه

قانون خوب

در قلب اروپا زندگی می کند
می گوید دو سال و نیم با همسرش فقط همخانه بوده اند، حتی کمتر، چرا که جواب سلام هم نمی داده اند
می گوید مطمین نبوده برای فرزندانش بهترین راه کدام است
میگوید تحمل کرده تا مرد امادگی طلاق پیدا کند
اما بعد از همین دو سال و نیم زندگی غیر مشترک
باز هم وقتی دادخواست طلاقش به خانه رسیده، مرد او را زیر مشت و لگد گرفته است
از خانه فرار کرده!
اما پلیس نه!
ترسیده شرایط مهاجرت مرد مشکلی پیدا کند!
شب را در زیر پل گذرانده
همه این مشکلات را گذرانده
اما
.
.
اما نهایتا طلاق گرفته است
و اموالی که مستحق همه آنها بوده را نیز گرفته
.
.
ایران اگر بود، بعد از تمام این ماجراها باز هم به احتمال زیاد الان باید با شوهر زندگی می کرد

پی نوشت: قانون که حمایت کند، نهایتا اگر بخواهی به حقت میرسی، حتی اگر شوهر در همان فرهنگ مردسالار سنتی ایرانی بزرگ شده باشد، حتی اگر بخواهد به زور تو را نگه دارد! قانونی هست که نمی گذارد. قانونی که از انسانیت تو و حقوق طبیعی تو محافظت می کند. قانون که کرامت انسانی تو را پاس می دارد.


۱۳۹۴ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

«ویویان» مستاصل و مصمم



تمام فیلم در فضای بسته دادگاه می گذرد، دادگاهی در اسراییل

همه چیز از اینجا شروع می شود:
شوهری که اختیار طلاق با اوست،
و زنی که طلاق می خواهد،
و قضاتی که برای طلاق «دلیل» می خواهند

هیچ چیز این فضا و فیلم غریبه نیست!
شوهری که همسرش را دوست دارد، برای او همه امکانات مالی را فراهم کرده، هرگز داد نزده، زن را کتک نزده، و و و و دوست و آشنا و فامیل و از همه متر قضاتی که نمی توانند دلیل دوست نداشتن زن را درک کنند.

زنی که در پنج سال رفت و آمدش به دادگاه متهم می شود به اینکه زن خوبی نبوده است، که غذا نمی پخته،، که آیین مذهبی را رعایت نمی کرده است، که که رابطه دیگری داشته و و و هزاران حرف و سخن و اتهام دیگر.

و دادگاهی که هر بار از شوهر می پرسد زن را طلاق می دهد یا خیر و پاسخ می شنود که نه! و همین!قضاتی که نفس حضورشان در آن دادگاه زیر سوال است. بارها و بارها به سخنان طرفین و شهود گشود می دهند تا شاید «دلیل»ی برای طلاق بیابند، اما چشمشان به روی واقعی ترین دلیل بسته است: زنی که شوهرش را دوست ندارد!
فضای مردانه دادگاه به خوبی به تصویر کشیده شده است، فضایی که صریح و مشخص مردسالاری حاکم بر همه افراد جامعه  را به رخ می کشد، دادگاهی که تحمل حضور شهود زن را هم به سختی دارد و زنانی که خودشان نیز تحمل روبرو شدن با واقعیات زندگی خود را ندارند

زنی که چشمهایش پر از اشک اما مصمم است
مصمم است تا برای آزادی اش بجنگند.
سر خم نمی کند. در برابر هیچ  چیز

می رود و می آید و خستگی ناپذیر خواسته اش را که یک خواسته ساده است تکرار می کند: طلاق

«ویویان» به شکل بی نظیری استصیال و در عین حال قدرت زنی در آن شرایط را به رخ می کشد. بغض می کند، عصبانی می شود، دادگاه را به سخره می گیرد، قضات را محکوم می کند، شهود را شرمنده می کند.
و در نهایت اما قانون مذهب به شکل دردناکی  همین زن محکم و مقاوم را مجبور می کند برای انجام آیین مذهبی طلاق دستانش را به سوی شوهرش دراز کند تا او طلاق را به او ببخشد!

«گت: دادگاه ویویان امسالم» با هنرمندی هوشمندانه ای استیصال نداشتن حق طلاق را فریاد می زند.


۱۳۹۴ شهریور ۹, دوشنبه

شما باز سیاه نمایی کردید ؟

این روزها به بهانه نوشتن خاطرات دو زن توریست از ایران و تجربه های آزارجنسی که داشته اند، کمی شرایط برای نوشتن از این تجربیات فراهم شده است با این وجود همچنان افراد بسیاری معتقدند اگرچه نمی توان انکار کرد که آزار جنسی وجود دارد اما اولا نباید سیاه نمایی کنیم و اوضاع اینقدر ها هم خراب نیست و ثانیا هر جا بروید آسمان همین رنگ است
با هر دو گزینه شدیدا مخالفم!
اینکه تا زنان، فعالان سیاسی، فعالان حقوق بشری و سایر اقشار جامعه از نیازشان سخن میگویند متهم به سیاه نمایی می شوند چیزی جز یک ابزار سرکوب نیست. ابزاری که با یک اسم دهان پر کن به ما اجازه می دهد نیازهیا قشری از جامعه را انکار کنیم!
«ما نمی گوییم آزار جنسی وجود ندارد، اما دیگر نه تا این حد» «ما نمی گوییم به زنان ظلم نمی شود، اما نه تا این حد،» «واقعا هدف شما از این حرفها چیست؟ جز اینکه ایران را فضایی تاریک و سیاه نشان دهید؟»
من تنها ده روز است از ایران برگشته ام!
دو ماه آنجا بودم، بی اغراق می گویم اوضاع فاجعه است! تنها در مسیر چند ساعته ای که من در روز روشن با ماشین از تهران به رشت رفتم دوبار با مزاحمت روبرو شدم! در کافه ای که به تنهایی می رفتم با انواع و اقسام حرفها و نگاههای آزار دهنده روبرو بودم! خرید اگر می رفتم اوضاع همین بود.
در محیط کاری من که انواع دادگاههای مختلف را در بر میگیرد نیز اوضاع افتضاح تر!
مترو و تاکسی  که تنها وسیله نقلیه ای بود که از آن استفاده می کردم نیز شرایط بهتری نداشت
نمیدانم این همه اصرارمان برای انکار آنچه در فضای ایران می گذرد برای چیست؟
طبیعتان دوستان مرد من نمی توانند در این زمینه نظر زیادی بدهند زیرا اصرار دارم نمی توانند شرایط یک زن را درک کنند!
و یک نکته بسیار مهم
این نوع مزاحمتها زمانی که من از لحاظ اعتقادی حجاب و پوشش شرعی داشتم هم تفاوت آنچنانی نمی کرد، شاید نوع مزاحمین کمی تغییر می کرد. کافی بود در ایستگاه مترو خسته از دادگاه می ایستادی تا قهوه ای بگیری، یا اینکه آزادانه در پارکی با دوستی بگو و بخند می کردی، شرایط همین بود!
حالا شما به منی که تمام این آزارها را با پوست و خونم تجربه کرده ام، بیا و بگو کدام منطق می پذیرد تعداد زیادی از زنان این جامعه مورد تعرض قرار می گیرند؟ بیا و از من بخواه در سیستم بیماری که نه محققش اجازه تحقیق بیطرفانه می یابد و نه مردمش به آن اعتماد دارند که بخواهند پاسخ صادقانه بگیرند، تحقیق علمی در راستای سخنم بیاورم. ( اگرچه تا جایی که می دانم تحقیقی در خصوص حساس امنيت جنسي زنان تهراني سال ٨٧ در موسسه تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران نشان مي داد ٧٨،٥ درصد زنان ساكن تهران تجربه تعرض جنسي دارند. موارد تعرض شامل متلك، عورت نمايي، لمس اعضاي بدن بود. لازم به ذكر است ١٩،٥ درصد اعلام كرده بودند يك نفر در اطرافيانشان ميشناسند كه مورد تجاوز واقع شد)


.و اما گزینه دوم
آسمان همه جا همین رنگ است
نه عزیز من
نه دوست من
چرا دروغ می گوییم،
بله مزاججمت جنسی همه جا هست، تجاوز و آزار زنان همه جا هست، اما در چه حد؟ تا کجا؟ چند بار در روز؟ چندبار در زندگی؟ نقش پلیس و امنیتی که برای زنان ایجاد می کند کجاست؟ من شهرهای زیادی به عنوان توریست رفته ام ، مواردی بوده که تنها بودم، و هرگز و هرگز آن حد که در تهران احساس ناامنی می کرده ام در هیچ شهر دیگری حس نکرده ام! در استنابول شبهایی بود که تنها و یا با دختر دیگری تا دیروقت در خیابان قدم می زدیم و هرگز تجاربی شبیه آنچه در روز در تهران اتفاق می افتاد تجربه نکردیم! اینجا در انگلیس بارها و بارها دخترانی را دیده ام با لباسهایی بسیار سکسی و مست که در خیابان به راحتی راه می رفته اند، از کنار گروهی از پسران کنار یک پاب گذشته اند و حتی با یک آزار کلامی هم مواجه نشده اند!
در دوسال زندگی در این کشور تنها یکبار هم با آزار کلامی یا غیر کلامی مواجه نشده ام!
نخیر دوست عزیز آسمان یک رنگ نیست
تمام مردان اینجا هم افراد پاک و وارسته ای نیستند
اما سیستم می تواند چنان قوی عمل کند که اجازه چنین رفتارهایی را ندهد
که آموزشهای کودکی حریم خصوصی افراد را به آنها یاداوری کند
که بدن هرکسی حق خود او باشد
که حتی اگر اعتقاد نداری از ترس مجازان سنگین، دست از پا خطا نکنی



۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه

اجبار رفتن را درک کنیم

گروههای زیادی در جامعه هستند که همیشه به خودمان و دیگران هشدار می دهیم که در برخورد با آنها مراقب رفتارمان باشیم تا آموزه های قدیمی ما را به اشتباه نیاندازند، که مبادا به سخره شان بگیریم، مبادا قضاوتشان کنیم، مبادا به آنها خیره شویم، و هزاران هشدار دیگر.

به خودمان، اطرافیانمان یا کودکانمان می آموزیم به افراد ناتوان با تعجب نگاه نکنند،  همجنسگرایان را غیر عادی نبینند، به افراد با ظاهر متفاوت خیره نشوند، رفتار فلان زن در فلان مهمانی را قضاوت نکنند،در خصوص حرف فلان مرد در خیابان پیش داوری نکنند و و و
حتی می دانم خیلی از ما آموخته ایم مادران یا پدران مجرد را هم با تعجب نگاه نکنیم و قضاوت نکنیم، یک گروه را اما به گمان از قلم انداخته ایم. مادر یا پدری که فرزندش را به والد دیگر می سپارد و کنار می رود.
«رفته سراغ خوشگذرونی»
« خودشو راحت کرد»
«عرضه نداشت بچه رو نگه داره»
«فقط به فکر خودشه، انگار نه انگار مادره\پدره»
و
و
و اینها تنها نمونه کوچکی از خروارها پیش داوری هایی است که می کنیم.
اما دیدن شرایط زندگی خانواده های بسیار،  به من آموخته است که در اکثر موارد هیچ چاره ای نیست، و یکنفر باید برود، و گاهی همین رفتن فداکارانه ترین کاری است که آن والد در حق کودکش کرده است. و قطعا هیچ کس و هیچکس به اندازه خود آن مادر یا پدر نمی داند ارزش کارش چقدر است. و کاش قضاوت نکنیم که گاهی ترس از همین باورهای اجتماعی زندگی انسانها را به باد می دهد . آنها که از ترس قضاوت من و شما می مانند و جهنمی می سازند برای خودشان و کودکانشان و یارشان. 

۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه

وکیل مدافع خودم یا همه یا هیچکس!

دارد از حرفی که از زبان دوستش شنیده شکایت می کند. دوستش را نمی شناسم و هیچ تصوری از او ندارم.
از من میخواهد قضاوت کنم که ایا حرفی که زده درست است یا نه.
خودم را جای او می گذارم. حق دارد ناراحت باشد. می گویم حرف خوشایندی نیست. نباید مطرح می شده است. میفهمم که چقدر برخورنده و درد آور بوده است شنیدنش.

چند دقیقه می گذرد. آرامتر که می شود، می گویم اما شاید منظور دوستت این بوده! شاید هدفش فلان بوده، شاید قصد بدی نداشته، شاید از روی علاقه به تو این حرف را زده است.

داشتم جنبه های دیگر ماجرا را می دیدم. خودم را جای آن دوست دوست گذاشته بودم و احتمالات را بررسی می کردم، که ناگهان گفت «واقعا داری ازش دفاع می کنی؟ چرا آخه؟من تورو شناختم،واقعا چرا فکر می کنی باید از همه دفاع کنی؟»
.
.
از این حرف چند هفته ای گذشته است، اما از ذهن من بیرون نرفته است. راست می گوید. حساسیت زیادی دارم نسبت به محکوم کردن دیگران. چه آنها که در حق خودم بدی کرده باشند، چه آنها که اصلا نمی شناسم! همیشه فکر می کنم روی دیگری از ماجرا وجود دارد که ممکن است ندیده باشیم. معتقدم زندگی آدمها پر از قصه هایی است که نشنیده ایم. که حتی تصورش را هم نمی توانیم بکنیم. تصورم این است که روح انسان پیچیده گی هایی دارد که نمی شناسیم. حتی خود آن شخص هم ممکن است از آنها بی اطلاع باشد. برای همین فراری هستم از یک طرفه قضاوت کردن یا بهتر بگویم  از قضاوت کردن.
برای هر اتفاقی صد ها سناریوی مختلف تصور می کنم.فراری بوده ام از صفر و یک بودن. ته ماجرا اما می شود اینکه هیچ وقت نمی توانم تمام حق را به خودم یا به دیگری بدهم و تمام تقصیر را بر عهده خودم یا دیگری بگذارم.
.
.
حالا اما در تردیدم که این ویژگی خوب است یا بد؟ که آیا باعث نمی شود از خودم یا دیگران رفع اتهام کنم؟ آیا باعث نمی شود مسیولیتی بر عهده کسی نگذارم؟ آسیب دیگرش این است که از قضاوتهای یک طرفه دیگران می ترسم ! وحشت می کنم وقتی می بینم آدمها به صراحت و قطعیت همدیگر را یا خودشان را محکوم می کنند. دلم می گیرد ، نه! دلم می شکند وقتی خودم مورد قضاوتهای تند و تیز یک طرفه قرار می گیرم.
.
،
می دانم قاعده این است که باید حد افراط و تفریط را حفظ کرد. اما آیا این کار را می کنم؟

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

دادگاه مردانه

شوهرش جانبازی است با بیماری روحی شدید،
تمام کتکهایی که در این سالها می خورده را در راه رضای خدا تحمل کرده است!
اما رابطه شوهر با زنان دیگر را تاب نیاورده!
دکترش تاکید کرده زندگی با این مرد برایش خطرناک است
شوهرش هرروز به شیوه جدیدی ازارش میدهد
دادگاه اما  عسر و حرج را احراز نکرده
و درخواست طلاقش را بدون ارجاع مرد به پزشکی قانونی رد کرده است! 


۱۳۹۴ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

سیل پشت سد

همه چیز مرتب است
زندگی با شدت و قدرت بسیار بیشتر از قبل جریان دارد
روزها همه زیبا و دوست داشتنی هستند
و من پر از مشغله ای که نمی دانم چگونه روزم با پایان  می رسد
و تن خسته ای که به تخت نرسیده به خواب می رود
همه چیز خوب است
قاعده ها می گویند خوب است
باید باشد
.
.

اما نیست
یک جای کار می لنگد
بدجور هم می لنگد
یک چیزی درون من حالش بد است 
دارد طغیان می کند
و من می فهمم و مدام بی توجهی می کنم
و نگرانم می کند
من این حال را می شناسم
و از آن می ترسم


۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

مرزهای بی دلیلی که کودکان باید از روی آنها بپرند!

در یکی از بزرگترین و معروفترین اسباب بازی فروشی های شهر در حال گردش است تا اسباب بازی پیدا کند که باب میل باشد.  چند دقیقه ای نگذشته که می آید و مرا می برد کنار قفسه ای و به یک جعبه رنگارنگ اشاره می کند و می گوید
« نظرت در مورد این چیه؟»  
نگاهی کردم و تلاش کردم بفهمم چه هست.« وسیله ای برای تزیین کردن کیف و کفش و اینهاست؟»
«اصلا ولش کن، دخترونه است» و سریع دور می شود.
چند دقیقه بعد دوباره می آید : «من یه اسباب بازی دیگه پیدا کردم که تبلیغشم توی تلویزیون دیدم و خیلی خیلی دوستش دارم ولی ...»
 «خب بریم نشونم بده، مشکلش چیه؟»
من من کنان می گوید«آخه دخترونه است»
«تو که می دونی اسباب بازی دخترونه و پسرونه نداره، تو هرچیزی که دوست داری بازی کنی می تونی انتخاب کنی»
«اخه پس چرا جعبه اش رو بنفش ساختن؟ تازه تو تبلیغش هم نشون میده برای دختراست، نگاه کنی ولی، خیلی خوبه، باهاش می تونی با خمیر بازی چیزای مختلف بکشی ، مثل نقاشی»
به اسباب بازی نگاه می کنم. هرچه فکر می کنم نمی فهمم چرا به عقل طراحان آن رسیده است که این وسیله باید دخترانه باشد!

برایش دوباره توضیح می دهم که به این حرفها توجهی نکند و اگر تمایل دارد می تواند اسباب بازی را که قیمتش هم در همان حدی است که قرار گذاشته ایم، بردارد.جعبه را در دست می گیرد و راه می افتیم به سمت صندوق، می ایستد و می گوید «نه تو بگیرش دستت» می گویم می داند که کیف و لیوان قهوه در دست دارم و نمی توانم. کمی مکث می کند و می گوید«آره خب اصلا انگار داریم برای کسی هدیه می خریم» و راضی از قانع کردن خودش می رود به سمت صندوق و خرید تمام  می شود.
در راه برگشت می پرسد که چرا این اسباب بازی ها را دسته بندی کرده اند و چرا یک گروه عمدتا صورتی و بنفش هستند؟
خوشحال از سوالی که برایش ایجاد شده شروع می کنم به ساده ترین شکل ممکن برایش از دنیای سرمایه داری و سود شرکتهای اسباب بازی از این تقسیم بندی ها می گویم. و از اینکه گروههای زیادی تلاش می کنند تا با این شرکتها و تقسیم بندی ها مقابله کنند. و از تاثیر این دوگانه دخترانه و پسرانه بر زندگی دختران و پسران می گویدم. با دقت گوش می کند. کمتر پیش می آید یک بحث جدی را حوصله کند و تا انها گوش کند. اما گوش می دهد و با دقت فوق العاده ای در تایید حرفهایم مثال می آورد. می گوید « مامان واقعا منصفانه نیست، اخه خیلی از اسباب بازی ها هست که من دوست دارم باهاشون بازی کنم اما شکل جعبه اشون یه جوریه که من خجالت می کشم بخرم! یا خیلی از دخترا حتما دوست دارن مثلا با دایناسورها بازی کنن ولی خجالت می کشن که یه وقت دوستهاشون مسخره اشون کنن»
می گویم که باید از خودمان شروع کنیم و نگران قضاوت دیگران نباشیم.
می دانم هنوز برایش سخت است و احتمالا اگر دوستانش به اتاقش بیایند این اسباب بازی را نشان نخواهد داد، اما خوشحالم که از همین سن برایش این موضوعات مطرح می شود. و امیدوارم که در آینده نیز همینقدر پرسشگر باقی بماند.
پی نوشت : به خانه که بر می گردیم و اسباب بازی را باز می کند و شروع به کار کردن می کند، غرق لذت است و در میان بازی اش چند بار تکرار می کند« واقعا چرا این بازی دخترونه باید باشه؟ این خیلی خوبه »

۱۳۹۴ فروردین ۲۲, شنبه

روز مادری

سرش رسیده است به زیر چانه ام. احتمالا فقط یکی دو سال دیگر مانده تا وقتی کنارم می ایستد از بالا به پایین نگاهم کند.
آمدنش و مادر شدنم بزرگترین اتفاق زندگیم بود. مادری بزرگترین اتفاق زندگی هر زنی است. رفتن به دانشگاه، پیدا کردن شغل، و یا ازدواج هرکدام مسیر زندگی آدم را تغییر می دهند. اما مهمترین نکته در مورد تمام اتفاق ها و انتخابهای زندگی آدمی این است که گزینه برگشت وجود دارد. می توان از آن مسیر خارج شد و به مسیر دیگری رفت. اما مادری همیشگی است. دکمه برگشت ندارد. انتخاب یا اتفاقی است که تا همیشه با آدمی باقی می ماند.

تا حدود یک ماهگی فرزندم از خودم عصبانی بودم که چرا آن حس فوق العاده ای که در تمام فیلمها و داستانها و اشعار از آن سخن می گویند سراغم نیامده است. عصبانیتی همراه با عذاب وجدان. حسی که هنوز بعد از ده سال با من مانده است. حسی که ناشی از تعاریف نهادینه شده در وجود ماست. من به دنبال یک حس عاشقانه عجیب و غریب بودم.
 نمی فهمیدم چرا از دست یک نوزاد یک ماهه که شیر نمی خورد عصبانی می شوم. خشمگین می شدم و در همان حال خودم را محاکمه می کردم که پس مگر تو مادر نیستی؟ مگر قرار نیست با همه خوب و بد کودکت بسازی؟ پس چرا عصبانی شده ای؟
کمتر از یک ماه داشت که باید برای نوشتن پایان نامه به دانشگاه می رفتم. خوب به خاطر دارم که با چه استرس و ناراحتی از در بیرون رفتم اما به محض ورود به خیابان احساس می کردم آزادم و چه حس فوق العاده ای به سراغم آماده بود. اما اگر فکر کرده اید از آن لذت برده ام سخت در اشتباهید. باز هم قاضی روی شانه ام نشسته بود و مرا محاکمه می کرد که تو قرار بود فداکار باشی، قرار بود از خودگذشتگی کنی، حالا چرا خوشحالی که کودک را گذاشته ای و آمده ای؟
یکساله بود که برای شرکت در یک دوره آموزشی برای یک ماه او را گذاشتم و به خارج از کشور رفتم. هیچکس برایش مهم نبود که او پیش پدرش است و تنها نیست. از نظر آنها من اشتباه کرده بودم. من کودک یکساله را تنها! رها کرده بودم. و تا مدتها هر واکنش و رفتار پسرکم مرتبط بود با آن یک ماهی که من نبودم.

یکسال و ده ماهه بود که با هزار وسواس و دردسر مهدکودکی را انتخاب کردم و قرار شد هر روز به مهد برود. حال آن روزهایم را هیچ وقت فراموش نمی کنم. قضاوتها و ابراز نظر اطرافیانم که مرا مادری بی فکر می خواندند که کودکی ناتوان را به دست غولهایی شیطانی سپرده بود هرگز فراموشم نمی شود. تا مدتها با هر بار مریض شدنش باید می شنیدم که مقصر من هستم که او را به مهد می فرستم و خودم در خانه نمی مانم.
.
.
.
و این لیست همچنان می تواند ادامه پیدا کند.
.

از فرصت های بسیاری به خاطر کودکم گذشتم. برخی از آنها قابل برگشت نیست و برخی از آنها را امیدوارم بعد از بزرگ شدن و کاملا مستقل شدنش دوباره به دست بیاورم.
برای تمام موقعیت ها و دست آورهای فعلی ام مجبور بودم بیشتر از افراد دیگر تلاش کنم. برای به دست آوردن بسیاری از آنها جنگیده ام. اما در تمام این مدت عذاب وجدان «مادر خوب نبودن» با من بود و نمی دانم هرگز از آن خلاص می شوم یا نه.

در تمام این ده سال تلاش کردم برای فرزندم مادری باشم که می توانم . این مادر با آنچه جامعه تعریف می کرد و از من توقع داشت بسیار فاصله داشت. من آدم خودخواهی بوده و هستم که نتوانستم در وجود فرزندم حل شوم.
من مادری را انتخاب کرده بودم و زندگیم از اولین روز بارداری گره خورد با زندگی یک انسان دیگر، اما  زندگی من مستقل از فرزندم همچنان ادامه دارد.
من پسرکم را دوست دارم. وجودش بزرگترین شادی بخش زندگی من است. هر بار با هر موفقیتش غرق لذت می شوم. با هر شکستش ، بزرگ شدنش را می بینم و تلاش می کنم در کنارش باشم. من از دستش گاهی آنقدر عصبانی می شوم که هیچ چیز نمی تواند آرامم کنند. گاهی آغوشش تنها آرامبخش من است.و گاهی فقط باید از او و تمام مسیولیتهایم فاصله بگیرم.
من از خواسته های بسیاری به دلیل وجود او نگذشتم. فداکاری نکردم تا روزی نیاید که او را مقصر نداشته هایم بدانم .

اما

شک ندارم مادری برای من می توانست تجربه لذت بخش تر، عاشقانه تر و خوشایندتری باشد اگر  اطرافیان ، جامعه و رسانه هایمان مادری را یک صفت آسمانی دور از دسترس  تعریف نکرده بودند. اگر مدام به قضاوت من و رفتارهایم ننشسته بودند. اگر باور می کردند من فارغ از مادری هم یک انسانم.
شک ندارم من مادری شادتر و موفق تر بودم اگر جامعه و قانون مرا حمایت بیشتری می کردند. اگر قانون نقش مرا در زندگی فرزندم چیزی فراتر از یک آشپز و یا ماشین لباس شویی یا پرستار می دید که فقط تا ۷ سالگی که فرزند بسیار به این نوع مراقبتها احتیاج دارد به من اجازه می دهد از او مراقبت کنم.
.
.
.
این روزها که هر روز بیشتر به نوجوانی نزدیک می شود، خوشحالم که شاد و مستقل است، خوشحالم که آنقدر زندگیم را محدود به او نکرده ام که  آن روزی که می خواهد برود و زندگی جدیدی را آغاز کند می توانم با خوشحالی بدرقه اش کنم و احساس نکنم که حالا من باید چگونه زندگی کنم.


پی نوشت یک : قطعا تجربه پدری نیز بسیار ناب، خاص و تغییر دهنده زندگی است  اما نوشته من بر اساس تجربه مادری است  که به نظرم با توجه به وضعیت فرهنگی، اجتماعی و قانونی کشور ما تجربه ای بسیار متفاوت از پدری است.
پی نوشت دو: این مطلب در پاسخ به دعوت صفحه همسری در فیس بوک برای نوشتن از مادری و برابری است.  

۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه

ادله ناکافی !

۱. دخترک ۳۰ ساله است، تحصیلکرده و زنی مستقل که چند سالی است کار می کند.
فقط چند ماه از ازدواجش می گذرد که روبروی قاضی ایستاده و می گوید که همسرش او را با فحاشی و توهین کتک زده است.
قاضی اما، نامه پزشکی قانونی را که می بیند، می گوید «دلیلی برای اثبات حرفهایت نداری . پزشک  نوشته نشانی از کبودی یا شکستگی وجود ندارد.» رای به رد دعوای ضرب و جرح داده می شود.

۲. شوهر پیغام می فرستد که زن برگردد تا زندگی را دوباره ادامه بدهند. دخترک اما از طریق وکیلش به او می گوید «بر می گردم اما به شرط آنکه شروط ضمن عقدی را که ابتدای ازدواج می خواستم به من بدهی!»
شوهر با خنده به وکیل می گوید «همانموقع که سرم داغ بود و عاشق، قبول نکردم!الان چرا باید بپذیرم! به نظر من زنهای ایرانی قابل اعتماد نیستن »

۳. دخترک تصمیم به طلاق می گیرد. قاضی از او ادله می خواهد. ادله ای نیست. تنها شوهری است که با لبخندی بر لب روی صندلی نشسته و به قاضی می گوید نمی خواهد همسرش را از دست بدهد و او را دوست دارد.
دخترک به قاضی می گوید «من زمان ازدواج علیرغم تاکید خانواده ام بر مهریه، به ایشان گفتم مهریه خیلی کم می خواهم اما در ازای شروط ضمن عقد. اما این آقا قبول نکرد. و من باز هم برای اینکه می خواستم زندگیم را با حسن نیت شروع کنم، مهریه را تنها ۵۰ سکه و آن هم عندالاستطاعه گذاشتم. این انصاف نیست  الان که فهمیدم این آقا تعادل روحی نداره و به راحتی می تونه دست روی من بلند کنه، باز هم مجبور به ادامه زندگی باشم!»
دادگاه رای به رد دعوای دخترک می دهد. ادله کافی نیست.

۴.دخترک سخت پشیمان است و برای یافتن راه چاره ای تلاش می کند. 

۱۳۹۳ اسفند ۱۴, پنجشنبه

کلیشه ها را بهم بزنیم

دارم با پسرک بازی می کنیم. با لگو کاروانی مجهز ساخته که مناسب برای مسافرت است. چند عروسک لگویی درست کرده ایم و داریم داستان روایت می کنیم. چند زن و مرد که در حال سفر هستند و حالا خسته شده اند و ایستاده اند تا استراحت کنند.
میز نهار را باز می کنیم. او دو نفر را پشت میز می گذارد. و من نفر سوم را که صورت و موهای مردانه دارد می گذارم پشت فر، می گویم «الان غذا حاضر میشه و میاره»
می گوید « این که مرده. باید یه دختر میذاشتی، چون دخترا بیشتر آشپزی می کنن»
قلبم فشرده می شود. چیزی نمی گویم!
عروسک با ظاهر دخترانه رو بر می دارم و می گذارم کنار موتور کاروان و می گویم « خب این پسره آشپزیش بهتره، بعدشم خب این دختره داره موتور ماشین رو که خراب شده تعمیر می کنه.»
می گوید:« مگه دخترا هم بلدن؟»
می گویم : « دختر و پسرش که فرقی نداره. اگه کسی یاد گرفته باشه، می تونه موتور رو تعمیر کنه»

لبخند می زند و به بازی ادامه می دهد.



 ===============================
چهارده اسفند روز نوشتن از کار خانگی است. قرار گذاشته ایم که باشد. که بنویسم از این معضل کمتر به رسمیت شناخته شده.
و من فکر می کنم کاش جای نقشهای کلیشه ای جنسیتی را که در ذهنمان فرو رفته و نسل به نسل هم منتقل می کنیم، به راحتی  عروسکهای لگویی،می شد عوض کرد.این کار راحت نیست. هر چه قدر هم تلاش کنیم باز عوامل خارجی مثلا مدرسه و دوستان مانع ایجاد می کنند. بهترین و موثرترین راهکار برای آموزش برابری در کار خانگی، درون خانه است. خانه ای که کودک در آن به شدت حرکات پدر و مادرش را زیر ذره بین  می برد.
به پسر بچه ها اجازه مشارکت بدهیم. مسیولت انجام کارهای خانه متناسب با سنشان بدهیم. اگر خواهر دارند. به هردو از یک نوع کار را محول کنیم تا نه پسرکمان احساس کند وظیفه ای در انجام کارها ندارد، و نه دخترکمان کارهای خانه را وظیه محتوم خویش بداند.
گاهی حتی اگر ضرورتی هم نیست، کلیشه ها را بشکنیم.گاهی پدران غذا بپزند و گاهی مادران فیوز برق را وصل کنند. پدران ظرفها را بشورند و مادران شیر آبی که درست کار نمی کند را چک کنند، لامپ را عوض کنند،ماشین را بشورند و غیره!
چشم کودکان که عادت کند، احتمالا تاثیر دوستان و گروههای دیگر کمتر و کمتر خواهد شد.

۱۳۹۳ اسفند ۵, سه‌شنبه

آغوش آرامشش


دلش تنگ شده است و بغض دارد. می دانم.
 با خجالت و خیلی آرام می آید و بغلم می کند.
بلندقدتر و سنگین تر از آن شده است که بتوانم به راحتی در آغوش بگیرمش.
می نشینم روی مبل،
بغلش می کنم. و به سینه ام می فشارمش.
بغضش می ترکد.
سکوت می کنم تا گریه اش آرام شود.
می گویم: - چندتا کلیپ با مزه روی وایبر برام فرستادن، دوست داری ببینی؟
اشاره می کند که می خواهد
گوشی را بر می دارم و در همان حال در گوشش زمزمه می کنم
- قول بده، تا همیشه ، حتی وقتی اندازه من شدی، دلت برای هرکی هرجایی تنگ شد، یا حتی بی دلیل دلت گرفت، همینجوری بیای تو بغل من.
سرش را آرام بلند می کند و می گوید
- واقعا می تونم؟
با اشاره چشمهام می گویم که حتما.
لبخند رضایتی می زند و  رها می شود در آغوشم و خیره می شود به موبایل. 

۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

دختر گمشده - Gone Girl




این فیلم جنبه های برجسته زیادی دارد که احتمالا از آن خوانده اید، برای من اما، مهمترین ویژگی اش در به تصویر کشیدن رابطه زناشویی و دچار شدنش به رخوت و سستی و  پس از آن واکنش هردو طرف به این مشکل است.
فیلم به خوبی نشان می دهد ادمهای یک قصه همیشه سفید یا سیاه نیستند! داستان به شکلی پیش می رود که اول از زن متنفر می شوی سپس
شوهر را مقصر می بینی، و در نهایت هر دو را!
واقعیت همین است! زندگی به همین پیچیده گی  است! مقصر هرگز تابلوی " من گناهکارم" به دست ندارد. و به همین دلیل برای من همیشه سختترین کار دنیا قضاوت کردن بوده است.
گاهی هردو طرف حق دارند! گاهی یک طرف بیمار است و نمی داند، گاهی طرف مقابل شجاع نیست، و گاهی من، تو، یا او نمی دانیم( یاد نگرفته ایم) چه باید بکنیم! 
اما آنچه فیلم به وضوح به تفسیر می کشد، اسارت در زندگی زناشویی است. زن و شوهری که عاشقانه زندگی را آغاز کرده اند، در چشم برهمزدنی ، آرامش هم را می گیرند،یکدیگر را خلع سلاح کرده و به اسیری می گیرند. پس از آن هم پرچم پیروزیشان  بلند است که از میدان جنگ سرافراز بیرون آمده اند.
اما درست مثل زندان، که اسرا به هر طریقی راهی برای فرار می یابند( حتی اگر به واسطه کشیدین چند نخ سیگار یا نوشیدن یک فنجان نوشیدنی باشد) زن/ مردی که روحش در خانه اسیر است، راه فرار را پیدا می کند، حتی اگر به اندازه چندثانیه نگرسیتن به پنجره خانه همسایه باشد. 
کاش شجاعت روبرو شدن با ترسهایمان را پیدا کنیم تا دیگری را از ترس تنها نماندن به اسارت نگیریم.


۱۳۹۳ دی ۳۰, سه‌شنبه

دختر فراری !

دخترکی که به دفتر وکالت مراجعه کرده تا مشاوره بگیرد ۱۹ ساله ،دانشجو و کارمند است، اما مامور کلانتری او را "دختر فراری" خوانده است.
دخترک وقتی متوجه سؤنظر ناپدری اش می شود، موضوع را با مادرش مطرح می کند، اما مادر می گوید او به همسرش اعتماد دارد. در نهایت او خانه را ترک می کند و به خانه هکارش که فرزندی همسن و سال خودش دارد، پناه می برد. فردای آن روز ، مادر و همسرش، با پلیس تماس می گیرند و با حضور نیروی پلیس به خانه همکار می روند و دخترک و خانم همکار را به کلانتری می برند. در آنجا خانم همکار به شدت مورد بازخواست قرار می گیرد که چرا به یک دختر فراری پنهان داده است،؟ و این کار جرم است!. هرچه قدر دخترک تلاش می کند ماجرا را توضیح دهد گوش کسی بدهکار نیست و حتی مادرش به او می گوید " من هم در کودکی با ناپدری زندگی کرده ام!همه ناپدری ها به دختران نظر دارند و این موضوع طبیعیه"! با اصرار و تهدید های پلیس، دختر به خانه برمی گردد و تنها پس از یک روز بار دیگر خانه را ترک می کند. و باز هم به خانه همان خانم همکار پناه می برد. حالا آمده است تا از وکیل راهنمایی و کمک بگیرد.
.
.
.

قصه  پر غصه ای است با جوانب مختلف، که هرکدام نشانگر یکی از دردهای اجتماع ماست.
در این نوشته اما فقط به یک سوال می پردازیم، آیا دخترک یا همکارش مرتکب جرمی شده اند؟
اساسا دختر فراری یعنی چی و آیا فرار/ترک خانه جرم است ؟
ماده ۱۱۹۳ قانون مدنی به صراحت می گوید :
همین که طفل، کبیر و رشید شد از تحت ولایت خارج میشود...؛اگرچه مبنای سن رشذ دز قوانین ایران کمی مبهم است اما در خصوص رشد افراد بالای ۱۸ سال توافق کامل وجود دارد. به عبارت دیگر قطعا و قطعا دختری که بالای ۱۸ سال سن دارد می تواند خانه را ترک و هرکجا که بخواهد زندگی کند. این همان چیزی است که در اصول حقوق بشر به عنوان حق آزادی حرکت یا رفت و آمد از آن یاد می شود.بند ۱ ماده ۱۳ اعلامیه مقرر میدارد: «هر شخصی حق دارد در داخل هر کشور آزادانه رفت و آمد کند و اقامتگاه خود را برگزیند.»
بند ۱ ماده ۱۲ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی نیز میگوید: «هر کس قانوناً در سرزمین دولتی مقیم باشد حق عبور و مرور آزادانه و انتخاب مسکن خود را در آنجا خواهد داشت.»
ایران به هردوی این کنوانسیونها پیوسته است و ملزم به رعایت تعهدات آن است.
اما با وجود چنین حقی، همچنان روزنامه و اخبار ملمو از تیترهایی است که خبر از دستگیری دختران به اصطلاح فراری می دهد. وقتی از نظر قانون ترک خانه جرم نیست،چطور این اتفاق می افتد؟ در اکثر موارد این دستگیری ها به استناد ولگردی یا رابطه نامشروع یا فروش و استعنال مواد مخدر است.اما نکته اینجا است که وقتی چنین افرادی دستگیر می شوند، اولین ویژگی که پررنگ شده و مطرح می گردد، فرار کردن این دختران از خانه هایشان است. به همین دلیل این توهم شکل گرفته است که ترک خانه جرم است.
این چند جمله فقط نمونه ای از تیتر روزنامه هاست.
جوان مانتو فروش، اینگونه گول دختر فراری را خورد!
دختر فراري، شاگرد كليدساز بود!
دختر فراري قرباني مرد هوس باز شد!
دختر فراری...گویی از غولی ترسناک در جنگلی تاریک سخن می گوییم.
.
.
.
نکته دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم این است که  چرا باید واژه ای به نام  "دختر" فراری وجود داشته باشد ؟ چرا این واژه بار جنسیتی دارد؟ چرا به ندرت از فرار پسران حرف زده می شود؟
قطعا دختران در جامعه قانون گریز و بی پروایی مثل جامعه ما بیشتر در معرض آسیب قرار دارند. اما اگر از واژه "کودکان فراری" استفاده کنیم بسیار دقیق تر و جامع تر به موضوع پرداخته ایم و جنسیت کودک را هم خطاب قرار نداده ایم.
اصطلاح  "دختران فراری" از آنجا پررنگ شده است که ترک خانه توسط دختران موضوع مهمتری است. دخترانی که ناموس هستند و باید تحت کنترل مردان خانواده باشند و در نهایت با اجازه آنها به ازدواج مرد دیگری در بیایند، با خروج از خانه تمام این اصول را زیر سوال می برند. مهم نیست که این دختری که خانه را ترک کرده، دختری باشد که کار می کند یا درس می خواند یا هر دو، و این توانایی را دارد که زندگی مستقلی داشته باشد. مهم نیست دلیل ترک خانه ، فرار از تجاوز هر روزه است به جسمش یا به روحش! مهم این است که یک دختر به هر قیمتی هرگز نباید با آبروی خانواده اش بازی کند.
تمایل نظام مردسالار به کنترل زنان حد و مرزی ندارد. مراجعه دخترک ماجرا به وکیل، نشانه خوبی است. نشانه اینکه دختران می دانند حقوقی دارند و می خواهند با آگاهی از حقوقشان از نقض آنها جلوگیری کنند. و این مهمترین قدم است.

پی نوشت ۱: من هم می دانم ترک خانه توسط نوجوانان عواقب وحشتناکی برای آنها و خانواده هایشان دارد. این نوشته دقیقا مربوط به دختران بالای ۱۸ سال است.
پی نوشت ۲: این نوشته نه دختران را تشویق به ترک خانه می کند و نه تشویق به تحمل شرایطی که دارند. اما می خواهد حقوق دختران را به آنها یاد آور شود. مهمترین اصلی که به آن اعتقاد دارم این است که همه ما مستحق این هستیم که حقوق خود را بشناسیم. حتی اگر این دانستن سبب شود تصمیمات خطرناکی بگیریم.