۱۳۹۷ فروردین ۳۰, پنجشنبه

درد مکرر خشونت


برای مشاوره آمده بود، پر شر و شور و با لبخندی که سعی می کرد از لبش دور نشود. سال آخر مقطع دکتری در یکی از بهترین دانشگاههای تهران و کارمند همان جاست، با افتخار می گوید رتبه دو رقمی کنکور بوده است و با هزاران امید و آرزو به تهران آمده تا زندگی جدیدی بسازد. خیلی زود بر اساس اعتقادات مذهبی شدید با یکی از هم کلاسی هایش ازدواج می کند، و حالا ۲۰ سال از آن ازدواج می گذرد. 
دفتری را که در دست دارد،نشان می دهد، سررسیدی از همان سالی که ازدواج کرده و ظاهرا به تازگی در منزل یکی از آشناها پیدا شده است،. می پرسد اجازه می دهید فقط یک صفحه از آن را بخوانم، و می خواند:«خدایا پیشمانم و نمی دانم باید چه کنم! دنیاهای ما خیلی متفاوت است، حرف همدیگر را نمی فهمیم و ...» سرش را بلند می کند و می گوید تاریخ این یادداشت یک هفته قبل از عقد است. 

لیوان قهوه را بر می دارم و با نوشیدن آن سعی می کنم خودم را آرام کنم، ترفند همیشگی است. همه آن روزهایی که از حرفهای مراجعین دلم می خواهد فریاد بکشم و رفتار حرفه ای وادارم می کند فقط گوش کنم. 

ادامه می دهد که  ۲۰ سال است که حتی یکبار آغوش همسرش تجربه نکرده است مگر برای سکس و آن هم کوتاه و بی توجه به خواسته های او. می گوید در تمام این سالها یاد گرفته ام هر حرفی را یکبار بزنم و هر پاسخی داد بپذیرم چرا که تکرار آن باعث می شود به حد مرگ کتک بخورم. 
با لبخند می گوید اما می دانید، هیچ کس، حتی مادرم یا خواهرم یا دخترم باور نمی کنند که من کتک می خورم. چون هرگز صدایم در نیامده. 

قلبم فشرده می شود. زنی مستقل و توانمند در بیرون خانه و زنی قربانی خشونت درون خانه. همان الگوی تکراری، همان درد مکرر. 
به او می گویم می دانی که تو تنها کسی نیستی که چنین تجربه دارد؟ می گوید شاید، اما من حالم از خودم بد است، از اینکه چرا اجازه می دهم. از اینکه چرا ۲۰ سال است حتی در مورد خرید یک قندان در خانه ام نمی توانم نظر بدهم. از اینکه دوبار ریسک بارداری را علیرغم توصیه پزشکان تحمل کردم، فقط با این باور که با آمدن بچه همه چیز بهتر می شود.
می دانم که مقصرم، مقصرم که در ۱۹ سالگی ازدواج کردم، می دانم که باورهای خرافاتی ام اجازه نمی داد که راه دیگری انتخاب کنم. می دانم که باید خیلی زودتر این رابطه را تمام می کردم، می دانم که مقصرم. 

تاکید می کنم تنها نیستی و زنان زیادی در موقعیت مشابه زندگی می کنند، از او می خواهم خودش را به عنوان قربانی خشونت بپذیرد و در مورد خشونت خانگی سرچ کند و مطلب بخواند. به او می گویم خودش را مقصر نبیند، مقصری اگر باشد قطعا عدم آگاهی، آموزش اشتباه و عدم مسیولیت جامعه مردسالار در قبال سرنوشت زنان و مردان جوانی است که مدام به آنها تلقین می کند، ازدواج تنها راه خوشبختی است. ارجاعش می دهم به مشاور و توصیه های معمولی را که به زنان در این شرایط می کنم، تکرار می کنم . اما از همه مهمتر آموخته ام که بسیاری از زنان ما نمی دانند حق دارند هر زمان که خواستند منزل مشترک را ترک کنند و هرجا که می خواهند زندگی کنند. واژه «تمکین» و «ناشزه» آنقدر برایشان ترسناک است که بی آنکه بدانند هیچ تبعات جدی در انتظارشان نیست، ناخوداگاه ، ماندن را انتخاب می کنند. به او می گویم قصدش برای اینکه خانه دیگری اجاره کند بهترین انتخاب است. 

هنگام رفتن می گوید یعنی می توانم ؟ از پس این ماجرا بر خواهم آمد؟ 
پاسخ می دهم به تمام موانعی که در محیط کار و تحصیل از سر راه بر داشته اید، فکر کنید، قطعا می توانید.