۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

چشمهای بسته!


روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بود و میخواهم به این بهانه به دو موضوع اشاره کنم:
۱)
بارها از بسیاری از دوستان شنیده ام آنچه ما از آن سخن میگوییم و برای رفعش مبارزه میکنیم بسیار محدود است و ما بزرگنمایی میکنیم .نمیدانم به چه زبانی باید گفت اینگونه نیست .کافی است کمی فقط دید خود را از محدوده خانواده و اطرفیانمان بیشتر کنیم تا ببینیم زجری که بسیاری از همنوعانمان تنها به واسطه زن بودنشان متحمل میشوند چقدر زیاد است:
شهرهای کوچکتر پر از موارد خشونت رفتاری علیه زنان است و اصولا هیچ کار فرهنگی در این شهرها در جهت رفع این اتفاق نمیشود؛ در جنوب بسیاری از مردان داری چند همسر هستند و تمام این زنها و فرزندانشان با یکدیگر در یک خانه زندگی میکنند.
همکار وکیلم در یکی از این شهرها از دختر میگفت که خانواده اش اورا زیر ماشین انداخته اند و از هرچهار طرف با چماق اورا زده اند تا به ازدواج با پسرعمه اش راضی شود.مشاور مدرسه ای از دخترانی میگفت که همسران جدید پدرشان همسن خود آنها بوده اند.و موارد بسیار دیگری.
هر جای دیگر دنیا وقتی شهرهایی وجود دارند که از ضعف فرهنگی با این وسعت رنج می برند حتی اگر نهادهای دولتی هم دخالت نکنند و قواننین هم حمایتی نباشند،دهها نهاد غیر دولتی تشکیل می شود تا با این موارد مبارزه کنند و حداقل آنکه آگاهی دختران و پسران جوان را افزایش دهند تا از انتشار این مسایل در میان نسل جدید کاسته شود اما در ایران نه قوانینی در این زمینه نوشته می شوند و نه هیچ کار فرهنگی صورت میگیرد گویی ترجیح میدهیم چشمهایمان را ببندیم و نبینیم وجود این مشکلات را ، دریغا که این اتفاقات در برابر چشمهای بسته روز به روز راحتتر رشد می کنند. باید بپذیریم این خشونتها وجود دارند تا با آنها مبارزه کنیم.
۲)
که بسیاری از ما هر کداممان بارها و بارها موضوع این خشونتها قرار گرفته ایم اما یا انقدر برایمان عادی شده اند که اصلا به دید خشونت به آنها نمی نگریم و یا آنها را فراموش کرده ایم و ترجیح میدهیم به یاد نیاوریمشان.!
دلیلش هر چه باشد تفاوتی در وجود مشکل نمیکند.بخواهیم یا نه خشونتها جزیی از زندگی زنهای ما هستند:
یکی به نگاه هرزه همکارانش عادت میکند
یکی به بوق زدن ماشینهایی که رد می شوند
یکی به امر و نهی های محترمانه همسرش
یکی به سوال و جوابهای آمرانه پدرش
یکی به فحش شنیدن از همسر
یکی به کتک خوردن از دست برادر
یکی به گرفتن حقوق کمتر نسبت به همکارن مردش
یکی به انجام کارهای خانه به عنوان وظیفه اش
یکی به عرفهای خانوادگی برای ازدواج با پسر عمو
یکی به تجاوزهای شبانه شوهر
یکی به نگاههای متعجب مردم وقتی در خیابان سیگار می کشد
 یکی به لبخندهای کثیف مردان وقتی تنها به پارک میرود
یکی..
یکی..
 خشونت علیه زنان خیلی چیز عجیبی نیست .خیلی راحت اتفاق می افتد،خیلی سریع میشود جزی از فرهنگ و خیلی آسان همه می پذیریمش.
نه آن زنی که مدام همسرش کتکش می زند زن عجیبی است. و نه آن دختری که بابت عفیف بودنش ( که مساوی با بکارت) است باید پاسخگو باشد، از خانواده غیر عادی است.اینها همشهری های ما هستند،هموطنان ما.تعدادشان هم کم نیست که اگر یک امارگیری رسمی صورت می پذیرفت و ترس و حیا به زنانمان اجازه حرف زدن میداد عمق فاجعه مشخص می شد.
اگر از بسیاری از ما بپرسند تا به حال مورد خشونت جنسیتی واقع شده اید، پاسخمان منفی است چرا که نمی شناسیمش اما
همه ما موضوع خشونت هستیم،کمتر یا بیشتر تفاوتی ندارد،مهم این است که
اول باورش کنیم
دوم به یکدیکر بیاموزیم و یادآوری کنیم
سوم آن را نپذیریم و با آن مقابله کنیم
چهارم به دیگران برای مبارزه کمک کنیم


۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

دارم زندگی می کنم!


تلفنم زنگ می خورد.شماره ایرانسل است.گوشی را بر می دارم.سلام خانم.من ف.. هستم.به سرعت ذهنم فلاش بک می زند.اخرین بار سه سال پیش بود که صدایش را شنیده بودم.زمانی که بالاخره بعد از تلاشی دو ساله موفق شده بود طلاق بگیرد.
خودش را که معرفی کرد کاملا غیر ارادی انتظار داشتم باز هم گریه کند.مانند همه آن دو سال.یک بار همسرش کتکش زده بود.یک بار پولی را که با بدختی از بهزیستی بابت معلولیتش گرفته بود گرفته و مواد خریده بود.یک بار دخترش را از زیر کتکهای پدر نجات داده بود.تمام ان سالها همیشه با گریه با من حرف می زد.
امروز اما،
امروز صدایش گریه نداشت،حتی بغض هم نداشت.خوشحال بود و آرام.گفت که خانه ای گرفته  در یکی از شهرهای اطراف تهران و کاری دارد که در خانه انجام می دهد و خودش و دخترش زندگی خوبی دارند.
گفت ممنونم و اینکه همه این زندگی را مدیون شما هستم.گفتم کاری که کردم چیزی جز وظیفه ام نبود و این تماسش برایم خیلی ارزشمند است.
خداحافظی که کرد این بار من بودم که بغض کرده بودم اما از شادی.گرفتن رای طلاقش یکی از سخترین تجربه های کاری ام بود و گویی یک لحظه دوباره عاشق کاری شدم که همیشه دوستش داشته ام.
پی نوشت: یاد "موسسه راهی" به خیر که سبب بازگشت دهها زن به زندگی شد.