۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

تنها و تسلیم...


وقتی تماس گرفت چند دقیقه ای طول کشید تا با نشانی هایی که می داد او را بشناسم .دو سال پیش برای مشاوره به دفتر آمده بود.دختری مذهبی،کارشناس ارشد و از خانواده ای سنتی که چند سالی از ازدواجش میگذشت و به دلیل مشکلات بسیاری که با همسرش داشت مراجعه کرده بود.اکنون که دوباره تماس میگرفت همانجایی بود که دو سال پیش بود.شوهرش مردی هوسران بود که در توهین و تحقیر و ضرب و جرح همسرش هم کوتاهی نمی کرد.دخترک آخرین باری که کتک خورده بود (و می گفت با همان تن کبود ساعت هشت صبح در محل کارم بودم) برای گرفتن نامه پزشکی قانونی شکایتی در دادسرا ثبت کرده بود و علت تماسش هم این بود که می گفت من فقط نامه پزشکی قانونی را میخواستم و دیگر نمیخواهم شکایتم را پیگیری کنم اما دیروز از کلانتری نامه آمده است و من نگرانم که مبادا همسرم چیزی از این موضوع بفهمد. به عبارت دیگر قصدش این بود که بداند برای بسته شدن پرونده چه باید بکند.راهنمایی های حقوقی که تمام شد به او پیشنهاد کردم حتما به یک روان درمانگر مراجعه کند.سر دردلش باز شد و حرفهایی زد که امروز مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد تا آنجا که کلمه به کلمه حرفهایش از ذهنم بیرون نمی رود.دلیلش اما دلخراش بودن اتفاقاتی که برایش افتاده بود نبود زیرا که وضعیت زنان به مراتب بدتری را دیده ام.دلیل این حال خراب امروز من نگاه دخترک بود به خودش.


او شرایطش را پذیرفته بود.تسلیم شده بود.مدام تکرار می کرد که شما خانواده مرا نمی شناسید.به محض اینکه طلاق بگیرم مرا آتش می زنند.حتی خواهرم که جوان است نیز اگر من به خانه پدری برگردم من را می کشد.اصلا راه برگشتی وجود ندارد. قبلا گفته بود پدرش روحانی  و یک قاضی سرشناس است و در عین حال مهمترین عامل ترس دخترک است.می گوید حتی نمی تونم از او راهنمایی حقوقی بگیرم زیرا به عمد اشتباه پاسخ می دهد تا مرا از هر تصمیمی که به طلاق ختم بشود منصرف کند.
در پاسخ گفتم دختران زیادی را در شرایط مشابه تو و با خانواده های بسیار سنتی تر دیده ام که برای خواسته هایشان جنگیده اند و الان راضی هستند.پاسخهایش اما آتش می زد به روحم:
"پدرم به ما آموخته است زن باید تا لحظه مرگ بسازد و بسوزد. و من با همین تفکر زندگی کرده ام.آن چیزی که شما از آن حرف می زنید،آن رفتارها و جنگیدن ها مختص دخترانی است که لاقید هستند و اهل هیچ مذهب و مسلکی نیستند اما من که می خواهم در چارچوب زندگی کنم نمی توانم اینگونه باشم.و به قول پدرم وضعیت زنان مطلقه در ایران خیلی بد است و هشتاد درصد آنها بعد از طلاق پشیمان می شوند."
من که دیدم ادامه دادن بحث سبب می شود از رفتار حرفه ای ام فاصله بگیرم صحبتم را با توصیه مجدد و اکید به مراجعه به روان درمانگر پایان دادم و به او گفتم فراموش نکن هر کسی مستحق داشتن زندگی که از آن راضی باشد هست.
اما حسی که در صحبتهای دخترک بود هنوز از یادم نرفته: ترس از پدری که قرار بود حامی او باشد،ترس از اقوام و دوستانی که میگفت همین الان که می دانند من با همسرم مشکل دارم مرا به جمع خود راه نمی دهند و به مهمانی ها دعوت نمی کنند،ترس از خواهری که قرار بود همدم و پشتیانش باشد و از همه وحشتناک تر ترس از زیر پا گذاشتن اعتقادات مذهبی اش که قرار بود مایه آرامشش باشد همه و همه دخترک را به زانو درآورده بود. و این جمله آخرش " من هر روز کتک نمی خورم اما هر روز کتک می خورم.می فهمید؟" و من دقیقا درک می کردم دخترک از روحی و روانی زخمی حرف می زند که بسیار دردناک تر از رخمهای روی تنش بود.

۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

خانه داری، مدال افتخار؟

این روزها به لطف تلاشهای دوستان،صحبت از کار خانگی زنان افزایش یافته است.همین بهانه ای شده تا من هم در آستانه روز جهانی زن از این موضوع بنویسم.
اطرافمان پر است از زنهایی در سنین مختلف که به تنهایی به انجام کارهای خانه می پردازند.از مادربزرگها گرفته تا مادران و همسران جوانی که به تازگی ازدواج کرده اند.
از پشتوانه فرهنگی و تاریخی که کار درون خانه را به زنان و خارج از خانه را به مردان سپرده است که بگذریم، من معتقدم که زنان را اگر به دو گروه تقسیم کنیم هر کدام انگیزه دیگری هم برای پذیرفتن کار خانگی به عنوان وظیفه خود دارند:



گروه اول زنان خانه دار هستند.برای این زنان خانه قلمرو حکومتشان است.خانه جایی است که در آن فرمانروایی و حکمرانی می کنند.و برای اینکه خود را در این زمینه استثنایی نشان دهند همه تلاششان را می کنند که دیگری را به این محوطه راه ندهند، تا بتوانند قدرت نمایی کنند.این زنان از عنوان کدبانویی لذت می برند و از آنجا که هیچ محل دیگری برای بروز توانمندی هایشان وجود ندارد ترجیح میدهند تا خانه و امور خانه را خود به تنهایی اداره کنند تا افتخارش تنها نصیب خودشان باشد.

گروه دوم زنان شاغل هستند.این زنان که یا تمام وقت یا نیمه وقت کار می کنند نیازی به افتخار و برچسب کدبانوی خوب بودن ندارند؛اما عامل دیگری وجود دارد که در نهایت آنها نیز کارهای خانه را به عنوان وظیف می پذیرند.زنان شاغل باید بتوانند همسران خود را راضی نگه دارند تا در راه کار کردن بیرون از خانه شان اختلال و مانعی ایجاد نکنند.به عبارت خیلی ساده آنها کارهای سنگین خانه را به تنهایی به دوش میگیرند تا مبادا از امتیازات دیگری که دارند محروم شوند چرا که بر اساس قوانین و عرف مرد می تواند مانع اشتغال همسرش گردد.
.
.
مطمئنا بسیاری از خوانندگان این مطلب خود را در هیچ کدام از دو گروه طبقه بندی نمی کنند و برای مثال با خود می اندیشند که "من اگر از شوهرم بخوام که کمک کنه حتما اینکار رو می کنه ولی خب اون بیرون از خونه اینقدر خسته میشه که دیگه واقعا گناه داره" و یا " شوهر من اصلا بلد نیست کاری انجام بده و وقتی هم کمکی می کنه من باید دوباره اونکار رو تکرار کنم" و یا " همون بهتر که کمک نکنi چون بدتر همه جا بهم می ریزه" ویا " من اصلا عاشق کار خونه هستم و لذت می برم از انجام اونها" و  امثال این بهانه ها که همه بارها و بارها شنیده ایم، اما من می گویم دو دلیلی که در بالا ذکر کردم تاثیر زیادی در ناخوداگاه ما زنان دارد که شاید به راحتی قادر به دیدنش نباشیم،اما ندیدن و یا انکار ما سبب نمی شود که آنها نیز وجود نداشته باشند.

پی نوشت1: بارها به آنها که گفته اند شوهر ما هیچ کاری بلد نیست گفته ام باید مسئولیت را بر دوش آنها هم گذاشت تا کم کم راه و رسم کنار آمدن با آن را یاد بگیرند.

پی نوشت 2: این تصور که من که خانه دار هستم پس اگر کار خانه نکنم حوصله ام سر می رود و کار دیگری برای انجام دادن ندارم بسیار خطرناک است.همه ما زنها آرزوهای زیادی داریم که نباید از آنها دست بکشیم.هر چقدر زمان بیشتری به کار خانه اختصاص دهیم به همان نسبت از آرزووهایمان فاصله میگیریم.و هیچ کس مستحق این اتفاق نیست.پس مراقب آرزوهایمان باشیم.

پی نوشت 3: حال و روز زنهای 50 سال به بالای اطرافمان، از اثرات مخرب کار خانگی می گوید.مادرانمان که یا از کمر دردهای طولانی رنج می برند ،یا دستهایشان مدام بی حس می شود و نیاز به جراحی دارد و یا آنها که با دیسک گردن دست و پنجه نرم می کنند زمانی هیچ نیازی به کمک کارگر،یا همسر و یا فرزندانشان نداشته اند.آنها نیز با افتخار و شادمانی به خانه داری می پرداخته اند اما اکنون که سالهای استراحتشان فرا رسیده است بیماری های متعددی دارند که همه پزشکان آنها را از عوارض خانه داری طولانی مدت می دانند.