۱۳۹۶ مرداد ۲, دوشنبه

سرخوش آرزوهاشم

به نظر شما من نباید افتخار کنم به داشتن پسرکی که وقتی معلم زبانش ازش خواسته یادداشتی بنویسه در مورد اینکه اگر مولتی میلیاردر بود چه کار می کرد، فقط سه خواسته رو توضیح داده:

کمک به پیدا کردن درمان بیماری های خیلی سخت
کمک به دانشمندان که بتونن توی مریخ زندگی ایجاد کنند
کمک به مراکز حمایت از حیوانات

غول پنهان بیدار شد!

شش ماه پیش آمده بودند دفتر تا در مورد شروط ضمن عقد مشاوره بگیرند. دو جلسه آمدند و رفتند تا هر دو در نهایت به تفاهم رسیدند. یکسال و نیم دوست بودند و قرار بود تعطیلات فروردین عقد کنند.
دو هفته پیش دوباره آمده بود. زن به تنهایی. شرایط روحی نامناسب آن قدر بر وضعیت جسمانی اش اثر گذاشته بود که نشناختمش.
وکالت در طلاق را به من داد و خواهش کرد هرچه سریعتر پرونده طلاق را به جریان بیاندازم.
وقتی پرسیدم چه شده؟ شش ماه پیش که به نظر همه چیز به نظر مرتب می آمد؟ بغضش ترکید و از تمام ماجراهایی گفت که همه از همان روز عقد شروع شده بودند، از فحاشی به خانواده اش در جشن، تا کتک خوردن خودش و اقوامش چند روز بعد از آن، از دزیده شدن توسط به اصطلاح همسری که  او را با خود برده است تا به او بفهماند دیگر زن اوست و قطع کردن موبایلش که سبب شده تا خانواده دو روز هیچ خبری از او نداشته اند. ...

و من ...و من که فقط سعی می کردم نفس عمیق بکشم تا لرزش بدنم را نفهمد.

اما یک جمله در انتهای حرفهایش بود که کاش و کاش و کاش می توانستیم در تمام بیلبوردهای شهر بنویسیم:

« خانم وکیل، یکسال و نیم تمام حرکاتش را زیرنظر داشتم که ببینم ممکنه خشونتی داشته باشه یا نه، و هیچ وقت حتی یک حرکت نامناسب یا کمی ترسناک از او ندیدم، و درست وقتی صیغه عقد جاری شد، انگار غولی ترسناک از پشت اون شخصیت بیرون اومد»

و من که فقط به او دلگرمی می دادم که بهترین کمکی که به خودش کرده است همین وکالت در طلاقی است که اکنون کمک می کند تا حداقل رنج «چگونه طلاق گرفتن» به تمام رنجهای جسمی و روحی اش اضافه نشود.

شروط ضمن عقد را جدی بگیریم. شروط ضمن عقد را جدی بگیریم. شروط ضمن عقد را جدی بگیریم. 

۱۳۹۶ تیر ۱۵, پنجشنبه

پرسه در حوالی من

«پرسه در حوالی من، درباره دنیای زنی است که در آستانه سی سالگی در دل تهرانِ امروز، به دنبال رویای خود میرود.»
 فیلم در گروه هنر و تجربه اکران می شود وبه همین دلیل اکران محدود در سانس های نامطلوب دارد. از فیلم هیچ نمی دانستم به جز همان یک خط اول این مطلب. اما همان یک خط آنقدر برایم جذاب بود که ساعت دو یک روز تعطیل که دوستان هم نمیتوانستند همراه باشند به تنهایی به تماشای فیلم بروم. 

 فیلم فقط حول یک آرزوی مشخص زنی سی ساله می چرخید.«فرزندخواندگی». بسیاری از ماجراهایی که برای «سایه» در فرآیند درخواست فرزندخواندگی اتفاق می افتد را در خاطرات دوستی که این فرآیند را طی کرده بود و در نهایت از پس مشکلات بسیار برآمده و موفق شده بود، خوانده بودم و برایم بسیار آشنا بود. 

«غزاله سلطانی» در مصاحبه ای گفته بود این فیلم را برای عبور از بحران سی سالگی خودش ساخته است و بدون آن موفق نمی شد از آن روزها بگذرد. 

این صحبت برایم آشنا بود. بحران سی سالگی را می فهمم، درک کرده ام و از آن گذشته ام، نگاههای «سایه» در آینه به چین و چروکهای صورتش و پیدا کردن موهای سفیدش را تجربه کرده ام و اگرچه در سی سالگی فرزند من پنج ساله بود اما ترس از تنهایی اش را هم می فهمم. 

«سایه» زنی مستقل بود که در تلاش بود با آوردن یک فرزند، به زندگیش رنگ و شادی ببخشد. در زندگی فعلی یاری نداشت چرا که ظاهرا قبل ترها یار دوست داشتنی دلش را شکسته بود و «سایه» از این شکست عبور نکرده بود و نمی توانست به هیچ کس اجازه دهد تا کمی به او نزدیک شود. 





تمام این نزدیکی ها با فیلم اما به جای آنکه باعث شود من فیلم را دوست داشته باشم، باعث شده بود تا از کارگردان فیلم عصبانی باشم. توقعم از فیلم زیاد بود. تصورم از زندگی زنی مجرد بیش از آن چیزی بود که در فیلم دیدم.موضوع خاص و بکر بود. موضوعی بود که دوست داشتم در فیلمی خاص و هنرمندانه آن را ببینم. اما فیلم قوی نبود. شخصیت «سایه» آنقدر غمگین بود که شما در تمام مدت دلتان برای زنی که دارد که سی ساله می شود و مجرد است و تنها است، می سوخت. زنی ضعیف که حتی برای خواسته هایش هم نمی جنگید و اشتباهاش آنجا بود که آسان ترین راه را انتخاب کرد. زنی که در نهایت با بغض و اشک و درتنهایی به جای شمع، کبریتهای نیم سوخته را خاموش کرد. 

سی ساله شدن درد دارد. قبلا در موردش نوشته بودم. اما غم انگیز نیست. درد دارد چرا که یاداور کارهایی است که میخواستی بکنی و نکرده ای. یاداور آرزوهایی که فراموش کرده ای. یادوار راههایی که نرفته ای. اما مجرد بودن در سی سالگی معنایش تنهایی نیست، معنایش غم نیست. ضعف نیست. کاش «سایه» درد سی سالگی را با قدرت تحمل می کرد و می گذشت.