۱۳۹۲ آذر ۶, چهارشنبه

همه ما ظالم ها؟!

چند روز پیش و در ذیل یکی از پستهای فیس بوک ، دوستی کامنتی گذاشته بود که درآن زمان فرصت پاسخگویی نداشتم و طبیعتا هیچ زمانی مناسبتر از این روزها ( 25 نوامبر-روز جهانی مبارزه با خشونت )پیدا نکردم برای نوشتن در مورد آن.
کامنت تقریبا این بود که در ادبیات فمنیستی ما تلاش می کنیم مفهوم گسترده ای از ظلم را بیان بنیم که نه تنها نظریه اجتماعی موجهی در دفاع از آن وجود ندارد بلکه شهودهای زبانی ما هم این برداشت گسترده را تایید نمی کند.
این سخن را بار اولی نبود که می شنیدم.بارها و بارها اطرافیان زیادی گفته بودندام اینها که شما خشونت میخوانید که ظلم محسوب نمی شوند.
من از آنجا که جامعه شناس نیستم هیچ حرفی در مورد اینکه نظریات اجتماعی در این خصوص چه می گویند نمیتوانم داشته باشم.اما فقط می گویم زمانی که سازمان ملل اعلامیه حذف کلیه اشکال خشونت از زنان را تهیه می کرده قطعا ازمتخصصان زیادی در این فرآیند استفاده نموده است ( متاسفانه علیرغم جستجوی کوتاه موفق به پیدا کردن تهیه کنندگان اعلامیه نشدم و فرصت بیشتری هم در اختیارم نبود) که تمامی جنبه های این تعریف را سنجیده اند. اما بهرحال دعوا و جنگ بر سر تعاریف را هرگز پایانی نیست و عموما برای اینکه بتوان به یک بحث هدفمند رسید باید بر سر یک تعریف توافق کرد.ظاهرا فعلا مورد توافق ترین تعریف همان است که در اعلامیه آمده :
هرگونه خشونتی بر اساس جنسیت که سبب بروز یا احتمال بروز آسیب های فیزیکی، جنسی و یا روانی زنان شود "


معمولا در مورد خشونت فیزیکی و تشخیص مصادیقش تردیدی نیست.همه آدمها علی القاعد به اقتضای خوی انسانیشان و به شرط برخورداری از سلامت روح، از دیدن زنی که صورتش کبود است یا دستش سوخته و یا پایش شکسته ،دلشان به رحم می آید و آن زن را قطعا مظلوم می دانند. 
بحث در مورد خشونت جنسی اما کمی پیچیده تر می شود. البته که تجاوز(rape)  جرم است و واقعا صد درصد مردم اعتقاد دارند که متجاوز باید شدیدا مجازات شود . اما اگر مردی در خیابان موقع رد شدن از کنار زنی بدن او را لمس کرد چه؟ اگر فقط چند کلمه رکیک جنسی نثار او کرد چه؟ آیا باز هم مجرم است ؟! احتمالا در اینجا دیگر توافق صد در صدی نداریم و تعداد موافقان افت زیادی می کند. اما موضوع باز هم حساس تر می شود، اگر زنی علیرغم میلی باطنی و به اصرار(اجبار) همسر/پارتنرش فیلم پورنو ببیند چه؟ اگر همسر/پارتنرش بدون تمایل با او رابطه جسنی داشته باشد چه؟مطمئن هستم می دانید تعداد موافقان در این حوزه چقدر کم هستند.
حساسیت در مورد خشونت روانی بسیار بالاتر است. اینکه زنان ما از کودکی امر و نهی می شوند،اعتماد به نفسشان گرفته می شود؛ در میان همکلاسی ها و همکاران بر اساس ظاهر قضاوت می شوند و در نتیجه باید مدام مراقب زیبایی خود باشند، اینکه نباید در خیابان بلند بخنند، نباید بلند داد بکشند،  باید مراقب روسری باشند که عقب نرود.باید مراقب سایه های باشند که در تاریکی تعقیبشان نکند،باید مراقب حرف مردم باشند مبادا قضاوتشان نکند،اینکه نتواند به دانشگاه مورد علاقه اش برود،یا  با پسر مورد علاقه اش دوست بشوند ، اینکه باید گزارش کامل از لحظاتی که بیرون از خانه گذرانده اند به پدر/همسر/برادر بدهند، اینکه نمی توانند به تنهایی به سفر بروند و هزاران هزار مثال دیگر که هر زنی به تعداد روزهای عمرش می تواند مثال بزندد...همه و همه آیا خشونت هستند؟ نیستند؟
اعلامیه حذف کلیه اشکال خشونت علیه زنان که می گوید هستند.تمامی این موارد به دلیل ورود آسیبهای روانی خشونت محسوب می شوند.
 بارها شنیده ام اگر بخواهیم حوزه خشونت را به این حد گسترده کنیم تمام مردها بیشتر از یکبار در عمرشان مرتکب این خشونت شده اند.من نمی دانم چرا برای اینکه تمام مردان را از ارتکاب خشونت بری کنیم باید گستره تعریفمان را تنگ کنیم؟ این یعنی دقیقا همین که باز هم مراقب مردان جامه باشیم.مراقب باشیم مبادا به مردانگیشان توهین شود.مبادا به همه آنها بگوییم ظالم!
اما چرا در مقابل نپذیریم که بله واقعا همه مردان مرتکب این خشونت ها شده اند اما با این تفاوت که تعداد زیادیشان به خشونتی که در رفتارشان بوده آگاه نبوده اند.همانطور که زنانی که مورد خشونت قرار می گیرند در موارد زیادی نسبت به موقعیت خودشان آگاهی ندارند.
به خاطر دارم در کنفرانسی،دوستانی که از مصر آمده بودند می گفتند آمار رسمی ناقص سازی زنان(FGM) در مصر بیش از نود درصد است. این یعنی نود درصد پدران مصری مرتکب خشونتی به این شدت وحشتناک بر دخترانشان می شوند.قطعا بسیاری از این مردان هیچ آگاهی نسبت به رفتار خشن خود ندارند.آنها بر اساس سنت و مذهب یاد گرفته اند باید این کار انجام شود.پس انتخاب دیگری نمی کنند.
مثال دیگر بر می گردد به آنچه در مدارس اروپا با آن مواجه شده ام.در اینجا یکی از موضوعاتی که شدیدا بر آموزش دادن مصادیق آن و نحوه برخورد با آن تاکید می شود موضوعی است به نام "قلدری کردن" (bullying) مصادیق این رفتار در مدرسه در بسیاری از موارد همان هایی است که بسیاری از ما و به ویژه پسران  در دوران مدرسه تجربه کرده ایم. اینکه یکی از هم کلاسی ها از قدرت بدنی یا حتی مالی خود استفاده کند و کودکان دیگر را آزار دهد.مثلا لباس آنها را به تمسخر بگیرد و یا کودکان دیگر را تشویق کند تا با یک کودک بازی نکنند یا کتاب کودکی را بگیرد و پاره کند...می بینید ما حتی نمی توانیم تصور کنیم این موضوعات اینقدر مهم باشند که در موردشان با پدر و مادرمان صحبت کنیم چه برسد به اینکه یک هفته خاص در مدارس کل کشوری به این موضوع اختصاص پیدا کنند.
اینکه فعالان حقوق زنان تلاش می کنند تا مصادیق خشونت مکرر و مکرر بیان شود دقیقا به همین دلیل است.برای اینکه زنان بدانند اگر پدرشان از آنها می پرسد برای چه کاری از خانه بیرون رفته اند، اگر همسرشان می گوید به جامعه اعتماد ندارد و به همین دلیل ترجیح می دهد خودش همسرش را همه جا ببرد و بیاورد، اگر دوست پسرشان می گوید دوست ندارد فلان جور لباس بپوشند، همه و همه یعنی مورد خشونت قرار گرفته اند . و در مقابل مردان یاد بگیرند به رفتارهایشان آگاهی پیدا کنند.جنبه های خشونت آمیز کلام و رفتارشان را ببینند ودر نتیجه از تکرار آن خودداری کنند.
من کاملا می پذیرم که پذیرش این نوع رفتارهایی که در جامعه ما عادی شده است به عنوان خشونت کار راحتی نباشد.همیشه تلاش کرده ام به هیچ مردی نگویم چون زن نیستی نمی توانی درک کنی اما واقعا دردی که در بسیاری از خشونتهای روانی علیه زنان پنهان است را فقط یک زن می تواند حس کند و در نتیجه آن را خشونت بداند.
زنان ما به دنبال مظلوم نمایی نیستند . هر مصداقی که به مصادیق خشونت اضافه شود دردی بر روح و جسم هزاران زن است که در اکثر موراد قابل التیام نیست. و اینکه به عنوان یک مرد به یاد بیاوریم چه زمانی و کجا ما هم این رفتارهای خشونت آمیز را داشته ایم قطعا دردناک است .اما باید مصادیق را بشناسیم. آنها را تعریف و بازگو کنیم تا با آگاهی از تکرار آنها در جامعه خودداری کنیم.

۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

بازی خاطرات!

امروز که پسرک اینها رو خرید یادم افتاد چقدر من دلم در کودکی ام مانده است! در آن روز ها که روی سکوی کنار خانه مادربزرگ، پسرها جمع می شدند به فنگ بازی( اخر انموقعها ما به تیله ، فنگ میگفتیم) و من با حسرت انها را نگاه میکردم! گرچه کسی مرا از بازی با انها منع نکرده بود اما من با یکی دوبارامتحان به این نتیجه رسیده بودم این بازی پسرانه است و من قطعا استعدادی در آن ندارم و طبیعتا هرگز هم تصور نمیکردم دلیل این به ظاهر بی استعدادی میتواند در مسخره کردن پسرانی باشد که مدام یاداوری میکردند این بازی " برای دخترا نیست"  ...چقدر یکهو خاطرات آنروزها اوار شدند بر سرم!
پی نوشت : دختران و پسرانمان را تشویق کنیم به امتحان همه بازی ها، و بگذاریم خودشان امتحان کنند و انتخاب ! بگذاریم یاد بگیرند بازی ها دخترانه پسرانه ندارند تا بعدها باور کنند زندگی زنانه و مردانه نیست! برای زندگی کردن و لذت بردن فقط باید انسان بود.

۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

دختران زنده به گور!

لعنت به جامعه ای که برای رسیدن به آرزوهایت باید سخت بجنگی!
لعنت به جامعه ای که به دخترکانش جنگیدن یاد نداده،آنها را پرت می کند وسط میدان جنگ تا آنها را بکشد...روحشان را زنده به گور کند!
امروز با سه دختر از نسلهای مختلف و به دلایل مختلف هم سخن بودم که درد همگیشان مشترک بود و یکی : خستگی از جنگیدن!
یکی نا امیدانه هر روز به سر کار می رود و به خانه بر می گردد و تلاش می کند حرف و حدیث مردم را برای اینکه مجرد مانده نشنود!
آن یکی آنقدر باید به تنهایی مادر خوبی باشد که یادش نمی آید خودش کجای این زندگی بوده!
و دیگری از رسیدن به آرزوهایش نا امید شده وعلیرغم تمایل همجنسگرایانه تن به خواسته خانواده که برایش شوهر خوبی پیدا کرده اند داده است به امید رفتن از مملکتی که آروزهایش را از او گرفته!

چه کسی گفته دوره جاهلیت و زنده به گوری تمام شده است؟دخترکان کشورم هر روز زنده زنده روحشان را به خاک می سپارند و تبدیل به رباتهایی می شوند متحرک.رباتهایی که بر اساس برنامه ریزی های خانواده و مدرسه و دانشگاه و جامعه رفتار می کنند تا در قبال مخالفتهایشان مجازات نشوند....آخر از همه که نمی توان انتظار داشت توان جنگیدن داشته باشند؟مگر می شود همه ما قهرمان باشیم!اصلا چه کسی و کجا آداب جنگیدن به ما آموخته است که الان بتوان بر اینان خرده گرفت به خاطر خستگیشان!
درد دارم...حالم برای دوستان خراب است...دلم برای دختران کشورم پر درد است...
لعنت به جامعه ای که ما را زنده نمی خواهد!
اما کاش تلاش کنیم فرزندانمان آداب این جنگیدن را بیاموزند تا خستگی کمتر و دیرتر سراغشان بیاید و تسلیم نشوند...و قبل تر از آن تلاش کنیم جامعه ای داشته باشیم که در آن نیازی به این همه جنگیدن نباشد!

۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

طوفان

صدای طوفان صدای عجیبی است
هم ترس می ریزد به دلت هم میخواندت به سوی خودش 
که بروی راه بروی زیر باران ،  و باد بپیچید در گوشهایت و چشمهایت را ببندی 
نه از ترس که توان بازکردنشان را نداری
 
.
.

هوای طوفانی را عاشقم
شبیه من است
پر است از تلاطم ،!
.
.

صدای دخترکان شاد می آید!  
مست و سرخوشند
خنده هایشان کوچه را پر کرده است 
آخرین بار کی در کوچه قهقه زدیم؟ مستانه بود؟ هیچگاه در کوچه خندیده ایم مستانه؟ بی پروا شادیهایمان را فریاد زده ایم؟ 
یادم نمی آید چرا؟ 
حافظه ام ضعیف است
همه اطرافیان می دانند 
همه آنها تعجب می کنند 
اما کسی نمیداند حافظه ام خیلی قدرتمند است 
آنقدر قدرتمند که همه چیز را پاک می کند!! 
دلم برایش می سوزد، 
دارد تلاش می کن زندگی را راحت کند 
ولی نمی داند خاطرات به حافظه مرتبط نیستند! 
خاطرات متعلق به قلب آدمی اند، 
قلب هم که نمی تواند درست کار نکند 
می تواند؟
.
.
قلبم چرا درد می کند ؟ 
حافظه ام باید قدرتمند تر عمل  کند 
مویز باید بخورم؟ 
جدول شاید باید حل کرد؟!
.
.

پر از تلاطمم امشب!
مقصر هواست یا من خسته ام ؟ نمیدانم!هیچگاه نفهمیدم مقصر کیست؟ اصلا مقصری وجود دارد یا 
نه؟ 
.
.

صدای طوفان صدای عجیبی است
هوای طوفانی را عاشقم
شبیه من است
پر از راز 
رمز آلود 
آرامش پس و پیشش را اعتباری نیست 
ماهیتش طوفان است 
.
.

و من دلتنگم
خودم را دلتنگم
خودم را که زیر طوفان برود 
زیر طوفان قهقهه بزند 
سرخوشانه مست باشد
.
.
.
هوای طوفانی را عاشقم 
که دیوانگی هایم را یاداوری می کند
دیوانگی همیشه بد نیست
گاه خوبی هم داشته
خوبی های ماندگار 
از آنها که دلت برایشان تنگ می شود 
که یادشان که می افتی قطره اشکی به گوشه چشمت بیاید
.
.
.
صدای طوفان صدای عجیبی است. 


پی نوشت:راستی چه شد که یادم رفت اینجا از خودم هم می توانم بنویسم؟!!


۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

حجابهای اختیاری؟اجباری؟

برای من که از تنها کشوری که در آن حجاب اجباری وجود دارد، می آیم ؛ این حجم مسلمانانی که حجاب دارند-- در کشوری که این حجاب نه تنها اختیاری است که گاهی ضد ارزش هم محسوب می شود-- بسیار عجیب است. حجاب مسلمانان اینجا که عمدتا از اهالی پاکستان، اندونزی،مالزی و چند کشور عربی هستند چند ویژگی دارد:
اول- اکثر این افراد به شدت اصرار دارند  که حجابشان منطبق با سنتشان باشد. به عبارت دیگر حجاب آنها بر اساس مد روز تغییر نکرده است.آنها همان لباسهای سنتی کشور خود را می پوشند و این خود دلیل دیگری است که آنها را بیشتر از جامعه متمایز می کند.اما نکته جالب این است که این تمایل به حفظ سنت را عمدتا در زنان این گروهها می بینید.لباس مردان در بیشتر مواقع همان لباسهای عادی مردان دیگر است.گویی زنان نه تنها مسئولیت حفظ حجاب را بر عهده دارند که تنها مسئول حفظ سنتهای کشورشان نیز محسوب می شوند که در غیر این صورت می توانستند یک بلوز و شلوار اسپرت با یک کلاه یا روسری داشته باشند که هم حجاب است هم آزادی عمل بیشتری دارد و هم افراد را مرکز توجه نمی کند.
دوم- به نظرم زنان این گروههای اجتماعی از ننگ غرب زدگی هم می ترسند.آنها ترجیح می دهند به سختی سنتهایشان را در یک کشور غربی حفظ کنند اما از سوی اطرافیان و خانواده متهم به غرب زدگی نشوند.گویا اگر بخواهند با لباسهای روز جامعه هماهنگ شوند درجه ای از شرم و حیا را کنار گذاشته اند.بنابراین در بسیاری موارد آنها در عین حال که حجاب کاملی هم ندارند اما لباس سنتی خود را حفظ می کنند.

سوم- حجاب دختران کوچک بسیار عجیب تر است. آنها از بسیاری از دختران دبستانهای ایران هم پوشیده تر به مدرسه می روند.مقنعه های بلند و به شدت تنگ که حتی یک تار مو هم از آن بیرون نمی آید و پیراهنهایی دقیقا شبیه مانتوهای مدارس ایران و البته شلوارهایی گشاد.حجابی که حتی دخترکان پنج شش ساله هم از آن استفاده می کنند. گویی پدر و مادرها برای پیشگیری از هرگونه غرب زدگی که ممکن است در آینده گریبان دخترانشان را بگیرد ترچیح داده اند دست پیش را بگیرند و شخصیت کودکان را از بسیاری قبلتر شکل بدهند.این موضوع البته به همین جا ختم نمی شود.این خانواده ها عمدتا در هیچ یک از گروهها و فعالیتهای اجتماعی کشور میزبان هم شرکت نمی کنند و فرزندانشان را به شدت از حضوردر مراسمهایی مانند کریسمس و هالووین  منع می کنند .
چهارم - در این میان حجاب زنان ایرانی بسیار مشخص تر و به راحتی قابل تشخیص است.بسیاری از آنها همان حجاب ناقصی که در ایران به تصور ما به دلیل اجباری بودن داشته اند را در اینجا نیز حفظ کرده اند.گویا اجباری بودن حجاب لزوما از قوانین جکومتی ناشی نمی شود.عوامل اجبار بسیار دیگری هم وجود دارند که باید شناسایی شوند.ترس از خانواده،ترس از اتهام به تاثیر پذیری از محیط، ترس از دست دادن حمایتهای اطرافیان و بسیاری موارد دیگر که قطعا به ذهن من نمی رسند سبب شده است تا زنان ایرانی باز هم حجابی که به هیچ عنوان منطبق با تعاریف اسلامی نیست را در یک کشور اروپایی حفظ کنند!