لعنت به جامعه ای که برای رسیدن به آرزوهایت باید سخت بجنگی!
لعنت به جامعه ای که به دخترکانش جنگیدن یاد نداده،آنها را پرت می کند وسط میدان جنگ تا آنها را بکشد...روحشان را زنده به گور کند!
امروز با سه دختر از نسلهای مختلف و به دلایل مختلف هم سخن بودم که درد همگیشان مشترک بود و یکی : خستگی از جنگیدن!
یکی نا امیدانه هر روز به سر کار می رود و به خانه بر می گردد و تلاش می کند حرف و حدیث مردم را برای اینکه مجرد مانده نشنود!
آن یکی آنقدر باید به تنهایی مادر خوبی باشد که یادش نمی آید خودش کجای این زندگی بوده!
و دیگری از رسیدن به آرزوهایش نا امید شده وعلیرغم تمایل همجنسگرایانه تن به خواسته خانواده که برایش شوهر خوبی پیدا کرده اند داده است به امید رفتن از مملکتی که آروزهایش را از او گرفته!
چه کسی گفته دوره جاهلیت و زنده به گوری تمام شده است؟دخترکان کشورم هر روز زنده زنده روحشان را به خاک می سپارند و تبدیل به رباتهایی می شوند متحرک.رباتهایی که بر اساس برنامه ریزی های خانواده و مدرسه و دانشگاه و جامعه رفتار می کنند تا در قبال مخالفتهایشان مجازات نشوند....آخر از همه که نمی توان انتظار داشت توان جنگیدن داشته باشند؟مگر می شود همه ما قهرمان باشیم!اصلا چه کسی و کجا آداب جنگیدن به ما آموخته است که الان بتوان بر اینان خرده گرفت به خاطر خستگیشان!
درد دارم...حالم برای دوستان خراب است...دلم برای دختران کشورم پر درد است...
لعنت به جامعه ای که ما را زنده نمی خواهد!
اما کاش تلاش کنیم فرزندانمان آداب این جنگیدن را بیاموزند تا خستگی کمتر و دیرتر سراغشان بیاید و تسلیم نشوند...و قبل تر از آن تلاش کنیم جامعه ای داشته باشیم که در آن نیازی به این همه جنگیدن نباشد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر