۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

کمی دقت!!!


علیرغم تشویق بسیاری از دوستان فرصت دیدن نمایش خشکسالی و دروغ نصیبم نشد و به اجبار به خواندن نمایشنامه بسنده کردم.نمی خواهم از ضعف یا قوت نمایشنامه سخنی بگویم که قطعا در حیطه دانشم نیست.اما میخواهم از تصویر آزار دهنده ای بگویم که نویسنده از زنان ارائه می کند.پیام اصلی نمایش نقش دروغ است در از هم پاشیدن خانواده ها.اما آنچه به شدت در این نمایشنامه به رخ کشیده می شود تصویر کلیشه ای از زنانی است که مدام همسر خود را سوال پیچ می کنند،به آنها اعتماد ندارند و مدام در انتظار خیانت همسران خود هستند.
زنانی که علیرغم تحصیلات و برخورداری از آگاهی هیچ تفاوتی میان آنها و زنان روزگار قاجار به چشم نمی خورد جز آنکه نهایتا برای آزار همسر خود، تلاش می کنند حسادت اورا برانگیخته کنند.
چرا به زنان می گوییم باید مراقب همسران خود باشند؟چرا با ارائه این کلیشه های جنسیتی به دختران یاد می دهیم باید همیشه شکاک باشند؟
من میگذرم از توهینی که در پشت این تصورات برای مردان پنهان است و اینکه نشان میدهد مردان قابل اعتماد نیستند.من از دید گاه زنان که می نگرم آنچه می بینم این است که این زنان هستند که مردان را وادار به دروغ می کنند.در این تصویر زنان هرچقدر هم مدرن باشند و اهل کتاب و روزنامه و مشروب و مهمانی باز هم تفاوتی نمی کند.آنها باید با تمام وجود مراقب همسر خود باشند،آنها باید همه نیازهای همسر خودرا برآورده سازند تا مبادا همسرشان سراغ زنی دیگر برود.
اینها آموزش است.هیچ چیز مانند این نوع تصویرسازی ها نمیتواند ذهن زنها و مردهای ما را سرشار از این نوع پیش داوری ها کند.احتیاط کنیم.


۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

سالروز چشم گشودن

نمیدانم چرا همیشه مادرم برای من سی ساله بود. مادری که خیلی بزرگ می پنداشتمش.مادری که اصلا به نظرم جوان نمیامد.
نمیدانم چرا از دید کودکانه همیشه والدینم علیرغم سن کم برایم خیلی بزرگ بودند.پیر بودند حتی.
حال این روزها پسرکم بارها می پرسد که آیا وقتی او بزرگ بشود من هنوز زنده هستم؟و من میبینم چقدر در نظر اون من سن زیادی دارم.در حالیکه الان دیگر میدانم سی سال زیاد نیست.حتی چهل سال هم زیاد نیست.شاید قدیمی ترها راست میگفته اند که "دل باید جوان باشد".گاهی در اوج 20 سالگی پیر شده ای . گاهی در 60 سالگی هنوز احساس جوانی می کنی.
الان میدانم اختیار پیر و جوانی از جبر زمانه که بگذریم تا حد زیادی در دستان خودمان است.ماییم که تصمیم میگیریم جوان بمانیم یا نه.گاهی چروک ریزی یا موی سپیدی گذر زمان را به رخمان می کشد اما به آیینه که می نگریم اگر احساس رضایت لبخند را بر لبمان بنشاند یعنی تا پیری راه زیادی داریم.
زنان سرزمین من زود پیر میشوند.آنها در کودکی جوان می شوند ودر جوانی پیر. پیری را به آنها تحمیل می کنند.و از آن بدتر این است که پیرشدن برای زنان ما دوست داشتنی نیست.زود پیرمان می کنند و زودتر دلهره های ناشی از آن را بر دوشمان می گذارند.ترس از دست دادن زیبایی،ترس از جذاب نبودن،ترس از چشم همسر افتادن،ترس از بیماری،ترس از کار افتادگی ...همه و همه می شوند استرسهایی که وقتی وارد دهه 40 ام زندگی میشوی از گوشه و کنار ،با شوخی و خنده به تو یاداوری میشوند.
میخواهم یاد بگیرم هر سنی ویژگی های خودش را دارد.زیبایی و احساسات خودش را.تنها باید آنها را شناخت و با آنها روبرو شد.
میخواهم برای فرزندم آنقدر بزرگ نباشم که مرا خارج از دنیایش بداند.و من هیچگاه دوستش نباشم.
میخواهم زندگی کنم.هرچقدر فرصت دارم مهم نیست.مهم این است که از آن استفاده کنم.
سه دهه را زود گذراندم.دهه 30 برایم خیلی مهم بود و میخواستم کارهای بزرگی در آن بکنم ونمیدانم شد یا نشد اما میخواهم در دهه 40 آرزوهایی که دیگر نه آنقدر بزرگ هستند و نه آنقدر رویایی ، به واقعیت تبدیل کنم.
میدانم نمی توان سرعت زمان را کم کرد اما میدانم قدر لحظات این دهه را خیلی بیشتر میدانم.
آخر دیگر 30 ساله شده ام.

۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

مادر نبودن بهتر از مادر بد بودن است!


به ما دروغ زیاد گفته اند.برخی بی اهمیت بوده اند و برخی تمام زندگی انسان را تحت تاثیر قرار می دهند.یکی از آن دروغها این بوده است که هر زنی یک مادر بالقوه است.ما باور کردیم همگیمان می توانیم مادرانی خوب و عالی باشیم.اما دروغ بود.ایمان دارم که برخی از ما برای مادر بودن ساخته نشده ایم.شاید نمیخواهیم و یا شاید نیاموخته ایم و یا شاید ذاتی باشد اما بهرحال نباید مادر بشویم.امثال ما ،مادر که باشیم یک آب خوش از گلویمان پایین نمی رود.یک روز خشم ناشی از اینکه به دلیل وجود فرزند به کارهایمان نمی رسیم و یا مجبوریم زود بیاییم و دیر برویم وجودمان را پر می کند و روزی دیگر بغض ناشی از دیدن حس تنهایی فرزندی که وجود مادرش را بیشتر میخواهد بر گلویمان فشار می آورد.و آدم بی آنکه بداند می بیند شکسته،خرد شده و تمام قطعاتش به گوشه ای ریخته است.و تلاشش برای چسباندن این قطعات به جایی نمی رسد.و هیچ کس جز آنکه تجربه اش کرده باشد نمی داند وقتی پر از بغض و کینه و خشم و عصبانیت فریاد میزنی و اشک می ریزی فقط یک سخن در گوش تو تکرار می شود "تو مادر بدی هستی"و تو فقط یک پاسخ داری "من نباید مادر می شدم".
پی نوشت1: گاهی فکر می کنم مادری یک شغل است که برای آنکه خوب به سرآنجام برسد باید تمام وقت باشد،پاره وقت که شد ،یا وقتی با شغل دیگری جمع شد،غیر ممکن است که درست انجام شود.
پی نوشت2: کودکم میگوید دیشب که من نبوده ام و آشنایان از او سراغ گرفته اند که مادرت کجاست؟ برای اینکه آنها را مسخره کند به آنها گفته است "مامان مرده".او این را با خنده گفت و من دنیا بر سرم آوار شد.

۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

خودمان باید کمک کنیم.


چند روز پیش برای جلسه ای به یکی از مراکز مشاوره معروف تهران رفته بودم.15 دقیقه ای منتظر بودم.در این مدت منشی مرکز داشت با تلفن با مراجعین خانم دکتر الف تماس میگرفت و به آنها اطلاع میداد که خانم دکتر به مدت یک ماه ایران نیست و در نتیجه وقت آنها کنسل می شود.اسم خانم دکتر را بارها شنیده بودم.از معدود سکسولوژیستهای ایران هستند.اما آنچه برای من جالب بود طیف مراجعین ایشان بود.در آن 15 دقیقه چیزی حدود 10 تماس گرفته شد که از این 10 نفر اگر اشتباه نکنم 9 نفر آنها مرد بودند.
میدانم  این موضوع میتواند اتفاقی باشد و به هیچ عنوان نمیتوان نتیجه گیری کلی کرد که اصولا مراجعین به پزشکان برای درمان مشکلات جنسی بیشتر آقایان هستند اما در همین اندازه مرا به فکر انداخت که دلیلش چه می تواند باشد:
 آیا هنوز هم بسیاری از زنان ما مشکلات خود را نمی شناسند؟
ایا زنان ما هنوز رابطه جنسی را رابطه ای یک جانبه میدانند که در آن نقش مفعول را دارند؟
آیا هنوز تحت نام شرم و حیا از روبرو شدن با مشکلات جنسی پرهیز می کنند؟
و یا از اعتماد به مشاورین و پزشکان برای صحبت کردن از خصوصی ترین قسمت زندگیشان می گریزند؟
دلیلشان می تواند هر چیزی باشد اما در مقابل میدانم دلیل مردان برای مراجعه بیشتر به این پزشکان و مشاوران در حسی است که وجود مشکلات جنسی برایشان ایجاد می کند،حسی که قدرت و اعتماد به نفس انها را زیر سوال می برد.موفقیت در رابطه جنسی اهمیت زیادی در زندگی مردان دارد در حالیکه زنان به راحتی از آن چشم پوشی می کنند. زنان به اسانی این بعد از زندگی را حذف می کنند و تلاشی در جهت اصلاحش نمی کنند.این مورد از جمله مواردی است که فرهنگی تحت عنوان شرم؛عفاف،حجب و حیا خشونت زیادی را بر زنان ما تحیمل کرده است و زنان زیادی بدون اینکه آن را بشناسند از کنارش گذشته اند.
باید دخترانمان از نوجوانی بیاموزند آنها نیز یک سوی رابطه ای برابر هستند که اگر زمانی در آن با مشکل مواجه شدند مانند هر بیماری دیگری به دنبال درمان آن باشند.خودمان باید برابری را بخواهیم.