۱. دخترک ۳۰ ساله است، تحصیلکرده و زنی مستقل که چند سالی است کار می کند.
فقط چند ماه از ازدواجش می گذرد که روبروی قاضی ایستاده و می گوید که همسرش او را با فحاشی و توهین کتک زده است.
قاضی اما، نامه پزشکی قانونی را که می بیند، می گوید «دلیلی برای اثبات حرفهایت نداری . پزشک نوشته نشانی از کبودی یا شکستگی وجود ندارد.» رای به رد دعوای ضرب و جرح داده می شود.
۲. شوهر پیغام می فرستد که زن برگردد تا زندگی را دوباره ادامه بدهند. دخترک اما از طریق وکیلش به او می گوید «بر می گردم اما به شرط آنکه شروط ضمن عقدی را که ابتدای ازدواج می خواستم به من بدهی!»
شوهر با خنده به وکیل می گوید «همانموقع که سرم داغ بود و عاشق، قبول نکردم!الان چرا باید بپذیرم! به نظر من زنهای ایرانی قابل اعتماد نیستن »
۳. دخترک تصمیم به طلاق می گیرد. قاضی از او ادله می خواهد. ادله ای نیست. تنها شوهری است که با لبخندی بر لب روی صندلی نشسته و به قاضی می گوید نمی خواهد همسرش را از دست بدهد و او را دوست دارد.
دخترک به قاضی می گوید «من زمان ازدواج علیرغم تاکید خانواده ام بر مهریه، به ایشان گفتم مهریه خیلی کم می خواهم اما در ازای شروط ضمن عقد. اما این آقا قبول نکرد. و من باز هم برای اینکه می خواستم زندگیم را با حسن نیت شروع کنم، مهریه را تنها ۵۰ سکه و آن هم عندالاستطاعه گذاشتم. این انصاف نیست الان که فهمیدم این آقا تعادل روحی نداره و به راحتی می تونه دست روی من بلند کنه، باز هم مجبور به ادامه زندگی باشم!»
دادگاه رای به رد دعوای دخترک می دهد. ادله کافی نیست.
۴.دخترک سخت پشیمان است و برای یافتن راه چاره ای تلاش می کند.
فقط چند ماه از ازدواجش می گذرد که روبروی قاضی ایستاده و می گوید که همسرش او را با فحاشی و توهین کتک زده است.
قاضی اما، نامه پزشکی قانونی را که می بیند، می گوید «دلیلی برای اثبات حرفهایت نداری . پزشک نوشته نشانی از کبودی یا شکستگی وجود ندارد.» رای به رد دعوای ضرب و جرح داده می شود.
۲. شوهر پیغام می فرستد که زن برگردد تا زندگی را دوباره ادامه بدهند. دخترک اما از طریق وکیلش به او می گوید «بر می گردم اما به شرط آنکه شروط ضمن عقدی را که ابتدای ازدواج می خواستم به من بدهی!»
شوهر با خنده به وکیل می گوید «همانموقع که سرم داغ بود و عاشق، قبول نکردم!الان چرا باید بپذیرم! به نظر من زنهای ایرانی قابل اعتماد نیستن »
۳. دخترک تصمیم به طلاق می گیرد. قاضی از او ادله می خواهد. ادله ای نیست. تنها شوهری است که با لبخندی بر لب روی صندلی نشسته و به قاضی می گوید نمی خواهد همسرش را از دست بدهد و او را دوست دارد.
دخترک به قاضی می گوید «من زمان ازدواج علیرغم تاکید خانواده ام بر مهریه، به ایشان گفتم مهریه خیلی کم می خواهم اما در ازای شروط ضمن عقد. اما این آقا قبول نکرد. و من باز هم برای اینکه می خواستم زندگیم را با حسن نیت شروع کنم، مهریه را تنها ۵۰ سکه و آن هم عندالاستطاعه گذاشتم. این انصاف نیست الان که فهمیدم این آقا تعادل روحی نداره و به راحتی می تونه دست روی من بلند کنه، باز هم مجبور به ادامه زندگی باشم!»
دادگاه رای به رد دعوای دخترک می دهد. ادله کافی نیست.
۴.دخترک سخت پشیمان است و برای یافتن راه چاره ای تلاش می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر