زندگی با شدت و قدرت بسیار بیشتر از قبل جریان دارد
روزها همه زیبا و دوست داشتنی هستند
و من پر از مشغله ای که نمی دانم چگونه روزم با پایان می رسد
و تن خسته ای که به تخت نرسیده به خواب می رود
همه چیز خوب است
قاعده ها می گویند خوب است
باید باشد
.
.
اما نیست
یک جای کار می لنگد
بدجور هم می لنگد
یک چیزی درون من حالش بد است
دارد طغیان می کند
و من می فهمم و مدام بی توجهی می کنم
و نگرانم می کند
من این حال را می شناسم
و از آن می ترسم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر