۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

ماسک ها چهره را زخم می کنند.


نقشهای من در زندگی چیزی متفاوت از اکثریت زنان نیست.اما نمیدانم همه به همین اندازه من برای ورود به نقشهایشان متفاوت میشوند یا نه؟
مادر، همسر ،دختر مادر ،دختر پدر ،خواهر بزرگتر ،وکیل ، دوست و خودم .
مادرکه هستم احساس زنی 40 ساله را دارم که باید سنگین و باوقار رفتار کند.متین باشد.دانا و هوشیار به نظر برسد.در برابر فرزندش صبور باشد  و خوددار و وقتی با فرزندش به جایی میرود در شان یک مادر متشخص رفتار کند.
همسر که میشوم باید پناه دردها باشم،قوی به نظر برسم.در برابر مشکلات هوشمندانه رفتار کنم.زودرنج نباشم و امور خانه را به خوبی اداره کنم.
دختر مادرم که میشوم انتظار این است که با شرم و حیا باشم.توقع زیادی از اطرافیانم نداشته باشم.به اندازه کافی دلسوز فرزندم باشم.دختری باشم که یک مادر موفق میتواند برای تربیتش به خود ببالد.
دختر پدر که هستم باید  همیشه توضیحی داشته باشم برای اینکه چرا ادامه تحضیل ندادم،باید موفقیتهای شغلی و تحصیلی پی در پی داشته باشم،باید موهایم را بپوشانم تا غصه را در چهره پدر نبینم،باید دختری باشم که پدرم با افتخار میتواند به همکارانش معرفی کند.
خواهر که باشم میشوم الگو،آن کسی که سالها تلاش کرده اند تا مثل او باشند،باید بگویم همه چی خوب است و عالی.همه چی میتواند بهترین باشد.باید بگویم خسته نشوید از تلاش . همه چیز درست می شود.
وکیل که هستم باید جدی باشم،سخت و محکم به نظر برسم.قابل اعتماد باشم و اندک ضعفی به خود راه ندهم.باید همیشه پاسخی داشته باشم برای قانع کردن موکلیم برای اعتماد به یک وکیل زن و تواناییهایش.
دوست که هستم باید همیشه شاد و خندان باشم.پر انرژی.پایه مهمانی و بیرون رفتن.همیشه سرحال .
خودم اما...در ماه شاید تنها چند ساعتی خودم هستم.خودی که شاید خیلی از اطرافیان نمیشناسند.خودی که گاه بی پروا می خندد...بی شرم و حیا لباس می پوشد...بی نگرانی فرو می ریزد و می شکند...گریه میکند،فریاد میکشد...در خیابان میدود یا در خانه می خندد.
به نقشهایم که فرو می روم و فاصله می گیرم از خودم احساس خفگی می کنم.از دروغ گفتن متنفرم.در نقشهایم به خودم و دیگران دروغ می گویم.آنها من نیستند.نقاب هستند بر چهره ام که دوست دارم با خشم پاره شان کنم و ریز ریز به هوا پرتابشان کنم.

۱ نظر:

  1. منم همینم البته در نقش های خودم.آدم های جدید پیدا کن که بتونی از اول باهاشون خود خودت باشی... کم کم خود واقعی تو بیشتر وارد زندگی رزومره ات بکن، آروم آروم تا نزدیکانت بهت عادت کنند.. نقاب هاتم دوست داشته باش، جون مثل خودت خوب و قشنگن. در کل برای خیلی از آدما زندگی اینجوریه، بعضی ها اما نقاباشون عین خودشونه بعضی ها خیلی متفاوته. خود خودت باش اونجوری که دوست داری باشی، فرصت دوباره ای که نداری، ساعات بیشتری برای دلت خودت باش، بقیه رو کمرنگ تر کن، حتا عزیزانت. ازت کوچیکترم و این ها نصیحت نیست، همین طوری انگار به خودم گفتم. بذار سورپریز بشن، ولشون کن. عادت می کنن.

    پاسخحذف