۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

خستگی

12-13 ساله که بودم گاهی از مدرسه به خانه خاله جانی میرفتم که نزدیک بود و ناهار را آنجا میخوردم.خوب یادم هست که از آنجا که میدانست من کتلت دوست دارم خیلی از مواقع برایم آماده میکرد.بعضی روزها وقتی می رسیدم در حال سرخ کردن کتلتها در ماهی تابه بود ..میرفتم دستهایم را میشستم و میامدم کفگیر را میگرفتم و میگفتم "اجازه بده من سرخ کنم" و بعد شعله گاز رو کم میکردم و منتظر میشدم تا کتلتها آرام آرام سرخ شوند...خاله همیشه میگفت" کتلتهایی که تو سرخ میکنی خیلی خوشمزه تر میشن،چون تو با شعله کم سرخ میکنی اما من حوصله اش رو ندارم" ..و من همیشه از خودم میپرسیدم چرا خاله حوصله ندارد؟....
.
 .
.


و دیشب من همان زنی بودم که حوصله نداشت و منتظر بود کسی بیاید و بگوید بگذار من سرخ میکنم و بعد شعله گاز را کم میکرد.

۱ نظر: