چند روز پیش و در ذیل یکی از پستهای فیس بوک ، دوستی کامنتی گذاشته بود که درآن زمان فرصت پاسخگویی نداشتم و طبیعتا هیچ زمانی مناسبتر از این روزها ( 25 نوامبر-روز جهانی مبارزه با خشونت )پیدا نکردم برای نوشتن در مورد آن.
کامنت تقریبا این بود که در ادبیات فمنیستی ما تلاش می کنیم مفهوم گسترده ای از ظلم را بیان بنیم که نه تنها نظریه اجتماعی موجهی در دفاع از آن وجود ندارد بلکه شهودهای زبانی ما هم این برداشت گسترده را تایید نمی کند.
این سخن را بار اولی نبود که می شنیدم.بارها و بارها اطرافیان زیادی گفته بودندام اینها که شما خشونت میخوانید که ظلم محسوب نمی شوند.
من از آنجا که جامعه شناس نیستم هیچ حرفی در مورد اینکه نظریات اجتماعی در این خصوص چه می گویند نمیتوانم داشته باشم.اما فقط می گویم زمانی که سازمان ملل اعلامیه حذف کلیه اشکال خشونت از زنان را تهیه می کرده قطعا ازمتخصصان زیادی در این فرآیند استفاده نموده است ( متاسفانه علیرغم جستجوی کوتاه موفق به پیدا کردن تهیه کنندگان اعلامیه نشدم و فرصت بیشتری هم در اختیارم نبود) که تمامی جنبه های این تعریف را سنجیده اند. اما بهرحال دعوا و جنگ بر سر تعاریف را هرگز پایانی نیست و عموما برای اینکه بتوان به یک بحث هدفمند رسید باید بر سر یک تعریف توافق کرد.ظاهرا فعلا مورد توافق ترین تعریف همان است که در اعلامیه آمده :
" هرگونه خشونتی بر اساس جنسیت که سبب بروز یا احتمال بروز آسیب های فیزیکی، جنسی و یا روانی زنان شود "
معمولا در مورد خشونت فیزیکی و تشخیص مصادیقش تردیدی نیست.همه آدمها علی القاعد به اقتضای خوی انسانیشان و به شرط برخورداری از سلامت روح، از دیدن زنی که صورتش کبود است یا دستش سوخته و یا پایش شکسته ،دلشان به رحم می آید و آن زن را قطعا مظلوم می دانند.
بحث در مورد خشونت جنسی اما کمی پیچیده تر می شود. البته که تجاوز(rape) جرم است و واقعا صد درصد مردم اعتقاد دارند که متجاوز باید شدیدا مجازات شود . اما اگر مردی در خیابان موقع رد شدن از کنار زنی بدن او را لمس کرد چه؟ اگر فقط چند کلمه رکیک جنسی نثار او کرد چه؟ آیا باز هم مجرم است ؟! احتمالا در اینجا دیگر توافق صد در صدی نداریم و تعداد موافقان افت زیادی می کند. اما موضوع باز هم حساس تر می شود، اگر زنی علیرغم میلی باطنی و به اصرار(اجبار) همسر/پارتنرش فیلم پورنو ببیند چه؟ اگر همسر/پارتنرش بدون تمایل با او رابطه جسنی داشته باشد چه؟مطمئن هستم می دانید تعداد موافقان در این حوزه چقدر کم هستند.
حساسیت در مورد خشونت روانی بسیار بالاتر است. اینکه زنان ما از کودکی امر و نهی می شوند،اعتماد به نفسشان گرفته می شود؛ در میان همکلاسی ها و همکاران بر اساس ظاهر قضاوت می شوند و در نتیجه باید مدام مراقب زیبایی خود باشند، اینکه نباید در خیابان بلند بخنند، نباید بلند داد بکشند، باید مراقب روسری باشند که عقب نرود.باید مراقب سایه های باشند که در تاریکی تعقیبشان نکند،باید مراقب حرف مردم باشند مبادا قضاوتشان نکند،اینکه نتواند به دانشگاه مورد علاقه اش برود،یا با پسر مورد علاقه اش دوست بشوند ، اینکه باید گزارش کامل از لحظاتی که بیرون از خانه گذرانده اند به پدر/همسر/برادر بدهند، اینکه نمی توانند به تنهایی به سفر بروند و هزاران هزار مثال دیگر که هر زنی به تعداد روزهای عمرش می تواند مثال بزندد...همه و همه آیا خشونت هستند؟ نیستند؟
اعلامیه حذف کلیه اشکال خشونت علیه زنان که می گوید هستند.تمامی این موارد به دلیل ورود آسیبهای روانی خشونت محسوب می شوند.
بارها شنیده ام اگر بخواهیم حوزه خشونت را به این حد گسترده کنیم تمام مردها بیشتر از یکبار در عمرشان مرتکب این خشونت شده اند.من نمی دانم چرا برای اینکه تمام مردان را از ارتکاب خشونت بری کنیم باید گستره تعریفمان را تنگ کنیم؟ این یعنی دقیقا همین که باز هم مراقب مردان جامه باشیم.مراقب باشیم مبادا به مردانگیشان توهین شود.مبادا به همه آنها بگوییم ظالم!
اما چرا در مقابل نپذیریم که بله واقعا همه مردان مرتکب این خشونت ها شده اند اما با این تفاوت که تعداد زیادیشان به خشونتی که در رفتارشان بوده آگاه نبوده اند.همانطور که زنانی که مورد خشونت قرار می گیرند در موارد زیادی نسبت به موقعیت خودشان آگاهی ندارند.
به خاطر دارم در کنفرانسی،دوستانی که از مصر آمده بودند می گفتند آمار رسمی ناقص سازی زنان(FGM) در مصر بیش از نود درصد است. این یعنی نود درصد پدران مصری مرتکب خشونتی به این شدت وحشتناک بر دخترانشان می شوند.قطعا بسیاری از این مردان هیچ آگاهی نسبت به رفتار خشن خود ندارند.آنها بر اساس سنت و مذهب یاد گرفته اند باید این کار انجام شود.پس انتخاب دیگری نمی کنند.
مثال دیگر بر می گردد به آنچه در مدارس اروپا با آن مواجه شده ام.در اینجا یکی از موضوعاتی که شدیدا بر آموزش دادن مصادیق آن و نحوه برخورد با آن تاکید می شود موضوعی است به نام "قلدری کردن" (bullying) مصادیق این رفتار در مدرسه در بسیاری از موارد همان هایی است که بسیاری از ما و به ویژه پسران در دوران مدرسه تجربه کرده ایم. اینکه یکی از هم کلاسی ها از قدرت بدنی یا حتی مالی خود استفاده کند و کودکان دیگر را آزار دهد.مثلا لباس آنها را به تمسخر بگیرد و یا کودکان دیگر را تشویق کند تا با یک کودک بازی نکنند یا کتاب کودکی را بگیرد و پاره کند...می بینید ما حتی نمی توانیم تصور کنیم این موضوعات اینقدر مهم باشند که در موردشان با پدر و مادرمان صحبت کنیم چه برسد به اینکه یک هفته خاص در مدارس کل کشوری به این موضوع اختصاص پیدا کنند.
اینکه فعالان حقوق زنان تلاش می کنند تا مصادیق خشونت مکرر و مکرر بیان شود دقیقا به همین دلیل است.برای اینکه زنان بدانند اگر پدرشان از آنها می پرسد برای چه کاری از خانه بیرون رفته اند، اگر همسرشان می گوید به جامعه اعتماد ندارد و به همین دلیل ترجیح می دهد خودش همسرش را همه جا ببرد و بیاورد، اگر دوست پسرشان می گوید دوست ندارد فلان جور لباس بپوشند، همه و همه یعنی مورد خشونت قرار گرفته اند . و در مقابل مردان یاد بگیرند به رفتارهایشان آگاهی پیدا کنند.جنبه های خشونت آمیز کلام و رفتارشان را ببینند ودر نتیجه از تکرار آن خودداری کنند.
من کاملا می پذیرم که پذیرش این نوع رفتارهایی که در جامعه ما عادی شده است به عنوان خشونت کار راحتی نباشد.همیشه تلاش کرده ام به هیچ مردی نگویم چون زن نیستی نمی توانی درک کنی اما واقعا دردی که در بسیاری از خشونتهای روانی علیه زنان پنهان است را فقط یک زن می تواند حس کند و در نتیجه آن را خشونت بداند.
زنان ما به دنبال مظلوم نمایی نیستند . هر مصداقی که به مصادیق خشونت اضافه شود دردی بر روح و جسم هزاران زن است که در اکثر موراد قابل التیام نیست. و اینکه به عنوان یک مرد به یاد بیاوریم چه زمانی و کجا ما هم این رفتارهای خشونت آمیز را داشته ایم قطعا دردناک است .اما باید مصادیق را بشناسیم. آنها را تعریف و بازگو کنیم تا با آگاهی از تکرار آنها در جامعه خودداری کنیم.
کامنت تقریبا این بود که در ادبیات فمنیستی ما تلاش می کنیم مفهوم گسترده ای از ظلم را بیان بنیم که نه تنها نظریه اجتماعی موجهی در دفاع از آن وجود ندارد بلکه شهودهای زبانی ما هم این برداشت گسترده را تایید نمی کند.
این سخن را بار اولی نبود که می شنیدم.بارها و بارها اطرافیان زیادی گفته بودندام اینها که شما خشونت میخوانید که ظلم محسوب نمی شوند.
من از آنجا که جامعه شناس نیستم هیچ حرفی در مورد اینکه نظریات اجتماعی در این خصوص چه می گویند نمیتوانم داشته باشم.اما فقط می گویم زمانی که سازمان ملل اعلامیه حذف کلیه اشکال خشونت از زنان را تهیه می کرده قطعا ازمتخصصان زیادی در این فرآیند استفاده نموده است ( متاسفانه علیرغم جستجوی کوتاه موفق به پیدا کردن تهیه کنندگان اعلامیه نشدم و فرصت بیشتری هم در اختیارم نبود) که تمامی جنبه های این تعریف را سنجیده اند. اما بهرحال دعوا و جنگ بر سر تعاریف را هرگز پایانی نیست و عموما برای اینکه بتوان به یک بحث هدفمند رسید باید بر سر یک تعریف توافق کرد.ظاهرا فعلا مورد توافق ترین تعریف همان است که در اعلامیه آمده :
" هرگونه خشونتی بر اساس جنسیت که سبب بروز یا احتمال بروز آسیب های فیزیکی، جنسی و یا روانی زنان شود "
معمولا در مورد خشونت فیزیکی و تشخیص مصادیقش تردیدی نیست.همه آدمها علی القاعد به اقتضای خوی انسانیشان و به شرط برخورداری از سلامت روح، از دیدن زنی که صورتش کبود است یا دستش سوخته و یا پایش شکسته ،دلشان به رحم می آید و آن زن را قطعا مظلوم می دانند.
بحث در مورد خشونت جنسی اما کمی پیچیده تر می شود. البته که تجاوز(rape) جرم است و واقعا صد درصد مردم اعتقاد دارند که متجاوز باید شدیدا مجازات شود . اما اگر مردی در خیابان موقع رد شدن از کنار زنی بدن او را لمس کرد چه؟ اگر فقط چند کلمه رکیک جنسی نثار او کرد چه؟ آیا باز هم مجرم است ؟! احتمالا در اینجا دیگر توافق صد در صدی نداریم و تعداد موافقان افت زیادی می کند. اما موضوع باز هم حساس تر می شود، اگر زنی علیرغم میلی باطنی و به اصرار(اجبار) همسر/پارتنرش فیلم پورنو ببیند چه؟ اگر همسر/پارتنرش بدون تمایل با او رابطه جسنی داشته باشد چه؟مطمئن هستم می دانید تعداد موافقان در این حوزه چقدر کم هستند.
حساسیت در مورد خشونت روانی بسیار بالاتر است. اینکه زنان ما از کودکی امر و نهی می شوند،اعتماد به نفسشان گرفته می شود؛ در میان همکلاسی ها و همکاران بر اساس ظاهر قضاوت می شوند و در نتیجه باید مدام مراقب زیبایی خود باشند، اینکه نباید در خیابان بلند بخنند، نباید بلند داد بکشند، باید مراقب روسری باشند که عقب نرود.باید مراقب سایه های باشند که در تاریکی تعقیبشان نکند،باید مراقب حرف مردم باشند مبادا قضاوتشان نکند،اینکه نتواند به دانشگاه مورد علاقه اش برود،یا با پسر مورد علاقه اش دوست بشوند ، اینکه باید گزارش کامل از لحظاتی که بیرون از خانه گذرانده اند به پدر/همسر/برادر بدهند، اینکه نمی توانند به تنهایی به سفر بروند و هزاران هزار مثال دیگر که هر زنی به تعداد روزهای عمرش می تواند مثال بزندد...همه و همه آیا خشونت هستند؟ نیستند؟
اعلامیه حذف کلیه اشکال خشونت علیه زنان که می گوید هستند.تمامی این موارد به دلیل ورود آسیبهای روانی خشونت محسوب می شوند.
بارها شنیده ام اگر بخواهیم حوزه خشونت را به این حد گسترده کنیم تمام مردها بیشتر از یکبار در عمرشان مرتکب این خشونت شده اند.من نمی دانم چرا برای اینکه تمام مردان را از ارتکاب خشونت بری کنیم باید گستره تعریفمان را تنگ کنیم؟ این یعنی دقیقا همین که باز هم مراقب مردان جامه باشیم.مراقب باشیم مبادا به مردانگیشان توهین شود.مبادا به همه آنها بگوییم ظالم!
اما چرا در مقابل نپذیریم که بله واقعا همه مردان مرتکب این خشونت ها شده اند اما با این تفاوت که تعداد زیادیشان به خشونتی که در رفتارشان بوده آگاه نبوده اند.همانطور که زنانی که مورد خشونت قرار می گیرند در موارد زیادی نسبت به موقعیت خودشان آگاهی ندارند.
به خاطر دارم در کنفرانسی،دوستانی که از مصر آمده بودند می گفتند آمار رسمی ناقص سازی زنان(FGM) در مصر بیش از نود درصد است. این یعنی نود درصد پدران مصری مرتکب خشونتی به این شدت وحشتناک بر دخترانشان می شوند.قطعا بسیاری از این مردان هیچ آگاهی نسبت به رفتار خشن خود ندارند.آنها بر اساس سنت و مذهب یاد گرفته اند باید این کار انجام شود.پس انتخاب دیگری نمی کنند.
مثال دیگر بر می گردد به آنچه در مدارس اروپا با آن مواجه شده ام.در اینجا یکی از موضوعاتی که شدیدا بر آموزش دادن مصادیق آن و نحوه برخورد با آن تاکید می شود موضوعی است به نام "قلدری کردن" (bullying) مصادیق این رفتار در مدرسه در بسیاری از موارد همان هایی است که بسیاری از ما و به ویژه پسران در دوران مدرسه تجربه کرده ایم. اینکه یکی از هم کلاسی ها از قدرت بدنی یا حتی مالی خود استفاده کند و کودکان دیگر را آزار دهد.مثلا لباس آنها را به تمسخر بگیرد و یا کودکان دیگر را تشویق کند تا با یک کودک بازی نکنند یا کتاب کودکی را بگیرد و پاره کند...می بینید ما حتی نمی توانیم تصور کنیم این موضوعات اینقدر مهم باشند که در موردشان با پدر و مادرمان صحبت کنیم چه برسد به اینکه یک هفته خاص در مدارس کل کشوری به این موضوع اختصاص پیدا کنند.
اینکه فعالان حقوق زنان تلاش می کنند تا مصادیق خشونت مکرر و مکرر بیان شود دقیقا به همین دلیل است.برای اینکه زنان بدانند اگر پدرشان از آنها می پرسد برای چه کاری از خانه بیرون رفته اند، اگر همسرشان می گوید به جامعه اعتماد ندارد و به همین دلیل ترجیح می دهد خودش همسرش را همه جا ببرد و بیاورد، اگر دوست پسرشان می گوید دوست ندارد فلان جور لباس بپوشند، همه و همه یعنی مورد خشونت قرار گرفته اند . و در مقابل مردان یاد بگیرند به رفتارهایشان آگاهی پیدا کنند.جنبه های خشونت آمیز کلام و رفتارشان را ببینند ودر نتیجه از تکرار آن خودداری کنند.
من کاملا می پذیرم که پذیرش این نوع رفتارهایی که در جامعه ما عادی شده است به عنوان خشونت کار راحتی نباشد.همیشه تلاش کرده ام به هیچ مردی نگویم چون زن نیستی نمی توانی درک کنی اما واقعا دردی که در بسیاری از خشونتهای روانی علیه زنان پنهان است را فقط یک زن می تواند حس کند و در نتیجه آن را خشونت بداند.
زنان ما به دنبال مظلوم نمایی نیستند . هر مصداقی که به مصادیق خشونت اضافه شود دردی بر روح و جسم هزاران زن است که در اکثر موراد قابل التیام نیست. و اینکه به عنوان یک مرد به یاد بیاوریم چه زمانی و کجا ما هم این رفتارهای خشونت آمیز را داشته ایم قطعا دردناک است .اما باید مصادیق را بشناسیم. آنها را تعریف و بازگو کنیم تا با آگاهی از تکرار آنها در جامعه خودداری کنیم.