سرشار از انرژی شدم با خوندن این مطلب و خواستم شما را هم در این لذت شریک کنم.
فمنیستی پر از زنانگی!
انتقادی نوشتن به معنی از خود ننوشتن نیست! اگه اونجوری بود دیگه هیشکی وبلاگ نمیزد و همه میرفتن روزنامه میخوندن یا چه میدونم سایتای خبری! چند روزیه می خوام یه پست بنویسم در باره ی تجاوز علیه زنان ولی لامصب نوشتنم نمیاد! نمیدونم این چه فکر مزخرفیه که من خودمو مجاب میکردم بیام و همش اجتماعی مطلب بنویسم هرچند که اگه مخاطب تیزی باشید می فهمید که پستای شخصی منم اون ته ته هاش یه وجه جمعی و اجتماعی دارن! خاصیت کسایی که جامعه شناسی میخونن همینه به قول استادمون گند میزنن به همه چی حتی یه رمان عاشقانه!
جاتون خالی بچه ها من این اواخر خیلی بزرگ شدم! مخصوصا این مدت که کمرنگ بودم! الان خیلی از زن بودنم بیشتر لذت میبرم! یه سری چیزا دیگه خودشونو بکشنن نمیتونن عصبانیم کنن و من دیگه هر چی دلم بخواد به زبون میارم!
این روزا خوشحالم از اینکه میتونم بعد از مدت ها دامن بپوشمو خلخال ببندم به پاهام و موهامو بریزم دورم و انقدر برقصم تا گم بشم تو صدای جیرینگ جیرینگ خلخال پاهام و دو ساعت بعدش شلوار جین بپوشم با کتونی و کوله پشتی و برم تو قسمت مردونه ی اتوبوس بشینم و هرچی راننده میگه برو تو زنونه به هیچ جام حساب نکنم !
این روزا خوشحالم از اینکه میتونم لبخند بزنم به صورت پر از اضطراب مادربزرگم که وقتی دارم برا خواهرم از ازدواج خواهر 21 ساله ی دوستم میگم، رو میکنه به من و میگه: آخه تو چرا نمیذاری خواستگارات بیان، ببین همه شوهر کردن!!!!!!
این روزا خوشحالم از اینکه خیلییییی قوی تر از 2 ،3 ماه پیشم! این روزا خوشحالم از اینکه در عین اینکه پرم از رهایی ولی میدونم اون هست بی هیچ قیدو بند فیزیکی و من گاهی تو طول روز درست زمانی که منتظرش نیستم بهش فکر میکنم و بدون اینکه بدونم ته ش چی میشه لبخند میزنم!
این روزا خوشحالم از اینکه زنم، خوشحالم از اینکه زیبام، خوشحالم از اینکه میتونم صورت فرشته ی 6 ماهه ی خواهرمو به صورتم بچسبونم و با ریتم نفسش عطر شیر رو ببلعم و ذوق کنم که میتونم این حسو داشته باشم! این روزا خوشحالم از اینکه بعد از مدت ها با مامان دوتایی میرم بیرون و مانتو میخریم و مثل بچگیام میریم تو پارک میشینیم و ساندویچ میخوریم! این روزا خوشحالم که دارم داستان مینویسم, خوشحالم از اینکه بیشتر از قبل دلم میتپه برا به دست آوردن حقوقم، خوشحالم از اینکه منفعل نیستم و تلاش میکنم برای یه زندگی بهتر حتی اگه متعلق به زن نسل های بعدم باشه!
خوشحالم از اینکه مامانم بالاخره ازم میپرسه دوست پسر داری، من عکستونو دیدیم! و من میتونم با آرامش بهش نگاه کنم و دستمو بذارم رو دستش و بگم : مامان فقط نگرانم نباش من دیگه بزرگ شدم! خوشحالم از اینکه پراز زنانگیم ولی ضعیف نیستم! بذار هرکی هر چی میخواد بگه، من خوشحالم،آزادم،دوست میدارم، مبارزه میکنم،حقمومیگیرم،زندگی میبخشم، روی پاهای خودم وایمیسم و به آسمون نگاه میکنم و فریاد میزنم: خدایا اگه وجود داری ممنون که زن آفریدیم حتی اگر قدرم را نمیدونند!
ماه رمضون نوشت: هنوز تصمیم به روزه گرفتن ، نگرفتم چون اعتقادی به خودسازی یه ماهه ندارم! و اینکه من به سبک خودم تو ماه رمضونا زندگی میکنم! برا نزدیکی به خدا باید لحظه ها رو دزدید همه ی لحظه ها رو نه فقط یه ماه خاص! با این حال امیدوارم ماه خوبی باشه! شاید منم متحول شدم!
انتقادی نوشتن به معنی از خود ننوشتن نیست! اگه اونجوری بود دیگه هیشکی وبلاگ نمیزد و همه میرفتن روزنامه میخوندن یا چه میدونم سایتای خبری! چند روزیه می خوام یه پست بنویسم در باره ی تجاوز علیه زنان ولی لامصب نوشتنم نمیاد! نمیدونم این چه فکر مزخرفیه که من خودمو مجاب میکردم بیام و همش اجتماعی مطلب بنویسم هرچند که اگه مخاطب تیزی باشید می فهمید که پستای شخصی منم اون ته ته هاش یه وجه جمعی و اجتماعی دارن! خاصیت کسایی که جامعه شناسی میخونن همینه به قول استادمون گند میزنن به همه چی حتی یه رمان عاشقانه!
جاتون خالی بچه ها من این اواخر خیلی بزرگ شدم! مخصوصا این مدت که کمرنگ بودم! الان خیلی از زن بودنم بیشتر لذت میبرم! یه سری چیزا دیگه خودشونو بکشنن نمیتونن عصبانیم کنن و من دیگه هر چی دلم بخواد به زبون میارم!
این روزا خوشحالم از اینکه میتونم بعد از مدت ها دامن بپوشمو خلخال ببندم به پاهام و موهامو بریزم دورم و انقدر برقصم تا گم بشم تو صدای جیرینگ جیرینگ خلخال پاهام و دو ساعت بعدش شلوار جین بپوشم با کتونی و کوله پشتی و برم تو قسمت مردونه ی اتوبوس بشینم و هرچی راننده میگه برو تو زنونه به هیچ جام حساب نکنم !
این روزا خوشحالم از اینکه میتونم لبخند بزنم به صورت پر از اضطراب مادربزرگم که وقتی دارم برا خواهرم از ازدواج خواهر 21 ساله ی دوستم میگم، رو میکنه به من و میگه: آخه تو چرا نمیذاری خواستگارات بیان، ببین همه شوهر کردن!!!!!!
این روزا خوشحالم از اینکه خیلییییی قوی تر از 2 ،3 ماه پیشم! این روزا خوشحالم از اینکه در عین اینکه پرم از رهایی ولی میدونم اون هست بی هیچ قیدو بند فیزیکی و من گاهی تو طول روز درست زمانی که منتظرش نیستم بهش فکر میکنم و بدون اینکه بدونم ته ش چی میشه لبخند میزنم!
این روزا خوشحالم از اینکه زنم، خوشحالم از اینکه زیبام، خوشحالم از اینکه میتونم صورت فرشته ی 6 ماهه ی خواهرمو به صورتم بچسبونم و با ریتم نفسش عطر شیر رو ببلعم و ذوق کنم که میتونم این حسو داشته باشم! این روزا خوشحالم از اینکه بعد از مدت ها با مامان دوتایی میرم بیرون و مانتو میخریم و مثل بچگیام میریم تو پارک میشینیم و ساندویچ میخوریم! این روزا خوشحالم که دارم داستان مینویسم, خوشحالم از اینکه بیشتر از قبل دلم میتپه برا به دست آوردن حقوقم، خوشحالم از اینکه منفعل نیستم و تلاش میکنم برای یه زندگی بهتر حتی اگه متعلق به زن نسل های بعدم باشه!
خوشحالم از اینکه مامانم بالاخره ازم میپرسه دوست پسر داری، من عکستونو دیدیم! و من میتونم با آرامش بهش نگاه کنم و دستمو بذارم رو دستش و بگم : مامان فقط نگرانم نباش من دیگه بزرگ شدم! خوشحالم از اینکه پراز زنانگیم ولی ضعیف نیستم! بذار هرکی هر چی میخواد بگه، من خوشحالم،آزادم،دوست میدارم، مبارزه میکنم،حقمومیگیرم،زندگی میبخشم، روی پاهای خودم وایمیسم و به آسمون نگاه میکنم و فریاد میزنم: خدایا اگه وجود داری ممنون که زن آفریدیم حتی اگر قدرم را نمیدونند!
ماه رمضون نوشت: هنوز تصمیم به روزه گرفتن ، نگرفتم چون اعتقادی به خودسازی یه ماهه ندارم! و اینکه من به سبک خودم تو ماه رمضونا زندگی میکنم! برا نزدیکی به خدا باید لحظه ها رو دزدید همه ی لحظه ها رو نه فقط یه ماه خاص! با این حال امیدوارم ماه خوبی باشه! شاید منم متحول شدم!
وبلاگ یادداشتهای ضعیفه ای که فمنیست شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر