۱۳۹۵ خرداد ۱۰, دوشنبه

چندم ماهه؟

به ‌مناسبت ۲۸ می، روز جهانی بهداشت قاعدگی

===============

برای من این دوره اگرچه معمولا با درد جسمانی همراه نبوده، اما عدم آگاهی و شناخت و نداشتن آموزش کافی سبب شد که تا همین چند سال پیش هیچ اطلاعی از آنچه «سندروم پیش از قاعدگی» یا Premenstrual syndrome* نداشته باشم!

و جالبتر آنکه همین دو سه ماه پیش در یکی از گروههای تلگرامی دوستانه متوجه شدم که خیلی از دوستانم نیز از این موضوع بی اطلاع هستند و تمام آنها فکر می کردند که بهم ریختگی روحی و عاطفی در این دوران را فقط خودشان تجربه می کنند! آنها خودشان را در این خصوص مقصر می دانستند و ملامت می کردند و نگران اطرافیانشان بودند که باید مج خلقی و نامهربانی آنها را تحمل کنند.

اگرچه آگاهی به این موضوع این روزها خیلی بیشتر شده است امااین آگاهی بیش از آنکه به کمک زنان بیاید به ضرر آنها تمام شده است.
این موضوع سوژه تمسخر به دست گروهی از مردان داده است تا زنان را نامتعادل و غیرقابل پیش بینی بدانند و همین به تمسخر گرفتندلیل مهمی شده است که زنان از ابراز احساساتشان در این دوره خودداری کنند.

فیلم «کوچه بی نام» صحنه ای داشت که به نوعی همین تمسخر را بازتولید می کرد:
آنجا که امیر آقایی در نقش دوست پسر باران کوثری، وقتی که مورد بی مهری محدثه قرار میگیرد و در برابر او که حرف از پایان دادن به رابطه می زند، می پرسد : «امروز چندم ماهه؟»







*تقریباً ۲۰۰ علامت متفاوت مرتبط با PMS است که سه نشانهٔ مهم آن عبارتند از کج‌خلقی (irritability)، تنش (tension) و اضطراب (dysphoria)(خوشحال نبودن) بیش از ۲۰۰ نشانهٔ متفاوت با PMS همراه شده است، اما سه تا از برجسته ترین نشانه‌ها عبارتند از: تحریک پذیری، تنش و بی قراری (ناخشنودی). نشانه‌های عاطفی و غیر اختصاصی مشترک عبارتند از: استرس، اضطراب، مشکل در بخواب رفتن (بی خوابی)، سردرد، خستگی، نوسانات خلقی، افزایش حساسیت عاطفی و تغییر در میل جنسی



۱۳۹۵ خرداد ۸, شنبه

همه اشتباه می کنیم، حتی فمنیستها!

فمنیست بودن یا فعال حقوق زنان بودن، وکیل یا جامعه شناس یا روانشناس بودن، هیچ کدام به معنی این نیست که از وارد شدن به یک رابطه اشتباه پرخشونت و خطرناک مصون هستیم.

بارها و بارها با دوستان و هم مسلکانم که به گفتگو و دردل می نشینیم، به یکباره می بینیم دیگری هم یکبار، یک جایی ، یک زمانی، درگیر رابطه ای بوده است که پیش از آنکه بفهمد و نشانه های خشونت را ببیند، در آن غرق شده است. 

یکی از خشونت فیزیک می گوید و کتکهایی که خورده است
یکی از تحقیر و از دست دادن اعتماد به نفسش
یکی از رابطه جنسی بیمارگونه 
آن یکی از تحت کنترل بودن رفت و آمدش
دیگری از نظر دادن و ایراد گرفتن به یادداشتهایش 
دیگری از سواستفاده احساسی که از او شده است 
و آن یکی 
و آن یکی 
و دیگری
....

وجه اشتراک تمام این قربانیان، در یک حس است: حس شرمندگی و خجالت از خود!
این حس که آخر، مگر می شود! من؟ منی که دانش و آگاهی دارم، چرا باید قربانی خشونت باشم!؟

چند سال قبل دوستی میگفت، می خواسته تمام فعالیتهایش را متوقف کند، چرا که به این نتیجه رسیده بوده است، که تا زمانی که خودش درون چنین رابطه ای است، حق ندارد به دیگران توصیه ای بکند.
این جمله رو بعدها از افراد دیگری هم که عمدتا فعالان حقوق زنان بودند شنیدم. 

این حس بد نسبت به خود، موضوع ساده ای نیست. آدمی را درون چرخه ای می اندازد که خروج از آن سخت است. 
رابطه خشونت آمیز از یک سو اعتماد به نفست را می گیرد، و تصویری که خودت از خودت داری، و خلافش به تو اثبات می شود، از سوی دیگر اعتماد به نفست را می کشد. 

گمانم بخش مهمی از اینکه رابطه های پر خشونتمان را مخفی می کنیم، به دلیل، ترس از قضاوتهای دیگران است، قضاوت دیگران از یک فمنیست یا فعال حقوق زنان.



فمنیستها همواره در معرض این اتهام بوده اند، که دلیل حساسیتشان به موضوعات اطرافشان، تجربه شخصیشان در زندگی است. در واقع این منتقدان می گویند این زنان به دلیل تجربه ناخوشایندشان، فمنیست شده اند. 
به همین دلیل، عمده فعالان زنان، تلاش می کنند تا تجارب ناخوشایند زندگیشان را پنهان کنند. 
ما می خواهیم ثابت کنیم، فعالیتهای ما به دلیل نابرابری و ناعدالتی حاکم بر جامعه است و هیچ ارتباطی به زندگی شخصیمان نداد..... یا شاید فکر میکنیم  همین که پیش خودمان خرد شده ایم کافی است، دیگران لازم نیست بدانند!

نکته اینجاست که اتفاقا من معتقدم تجربه زیسته ما از اهمیت زیادی برخورد دارد است. تجربه ما به عنوان افرادی که ادعای آگاهی میکنیم از اهمیت پررنگتر و بیشتری برخوردار است.
به اشتراک گذاشتن این تجربه ها دو اثر مهم دارد :

اولا حس بد خودمان را نسبت به خودمان کم رنگتر می کند! من اولین و تنها فمنیستی نیستم که کتک خورده ام! من اولین و تنها فعال حقوق زنانی نیستم که عاشق یک مرد کنترلگر شده ام! من اولین و تنها فمنیست روانشناسی نیستم که تحت خشونت روانی قرار دارم. من اولین و تنها وکیلی نیستم که نمی توانم از همسرم طلاق بگیرم، و .....
دوما، سطح عادی جامعه به ما همزاد پنداری خواهد کرد! خودش را از ما جدا نمی بیند! در می یابد آنها که برای حقوق او می جنگند، از خودشان است، با همان تجربه، با همان اشتباه. او، من را ، ما را می فهمد، درک می کند و بیشتر نزدیک می شود.

به اشتراک گذاشتن تجارب شخصی کار بسیار سختی است، و وقتی شما از یک حداقلی از اعتبار در جامعه ای برخوردار باشید این کار سختتر و سختتر می شود.
اما کاش بنویسیم و بگوییم و تکرار کنیم تا نه خودمان و نه زنان دیگر، احساس تنهایی نکنیم.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

شما احمقید نه عاشق!

شما نه عاشقید، نه همراه، نه همسر خوب
شما فقط یک احمق تمام عیارید وقتی که بدون شروط ضمن عقد ازدواج میکنید!

دقیقا یک احمق خنده دار و مضحک!

آدمها به وقت باختن، بازیهای وحشتناکی میکنند که عشق و علاقه و حرمت و اعتماد شما هیچ جایی در آن بازیها دارد
ابزار این بازی ها را قانونی متحجر و ستمگر به انها داده است
وکالت در طلاق فقط یکی از این ابزارها را از آنها میگیرد 
پس
احمق نباشید 

احمق نباشید حتی اگر تا آخر عمر تنها بمانید

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

بغضهای بی پایان، دردهای تا همیشه

دادگاه خانواده شعبه... مجتمع مفتح - تهران
اردیبهشت نود و پنج



  • زنی میانسال خطاب به دختری جوان تر:
چرا ناراحتی؟ اخماتو وا کن! من که اینقدر خوشحالم، آخر هفته جشن گرفتم. جشن طلاق، جشن آزادی. یه عمر منو عذاب داد و حالا دارم راحت میشم...تو هم خوشحال باش.


  • زنی میانسال با چشمانی خیس از اشک خطاب به معاون شعبه: 
این قوانین اصلا عادلانه نیست! اصلا برابر نیست! نمیشه که یک نفر فقط و فقط به دلیل اینکه مرده، هر کاری می خواد بکنه!! یعنی هیچ کس نیست به حرف من گوش بده!




  • زنی مسن با بهت و حیرت رای دادگاه در دست: 
این همه فساد اخلاقی داشت! هر شب یه جا و با یکی بود! بعد از سی سال اینجوری داره منو طلاق میده!!

  • دختری جوان خطاب که پیرزنی که دخترش پیش قاضی است: 
مهریه ام ۴۰۰ سکه بود، ۳۵ تا اول پرداخت کرد و الباقی قرار بود هر سه ماه، یک سکه باشه. اما من بخشیدم که بتونم طلاق بگیرم.
و 
، 
، 


هرکدام از شعب دادگاه خانواده پر از بغض، اشک، خشم و حیرت زنانی که بازی قوانین ناعادلانه با زندگیشان را به نظاره نشسته اند. برخی سکوت کرده اند، برخی جنگیده اند و برخی تلاش می کنند تجاربشان را به دیگران منتقل کنند، تا شاید از درد آنها بکاهند! 
قانونگذار اما، ترجیح می دهد، گوشهایش را بگیرد و چشمانش را ببندد تا نشنود و نبیند.... تا چه زمانی این بغض، خشم و آه ها گریبان آن دیگران را نیز بگیرد!