۱۳۹۵ خرداد ۸, شنبه

همه اشتباه می کنیم، حتی فمنیستها!

فمنیست بودن یا فعال حقوق زنان بودن، وکیل یا جامعه شناس یا روانشناس بودن، هیچ کدام به معنی این نیست که از وارد شدن به یک رابطه اشتباه پرخشونت و خطرناک مصون هستیم.

بارها و بارها با دوستان و هم مسلکانم که به گفتگو و دردل می نشینیم، به یکباره می بینیم دیگری هم یکبار، یک جایی ، یک زمانی، درگیر رابطه ای بوده است که پیش از آنکه بفهمد و نشانه های خشونت را ببیند، در آن غرق شده است. 

یکی از خشونت فیزیک می گوید و کتکهایی که خورده است
یکی از تحقیر و از دست دادن اعتماد به نفسش
یکی از رابطه جنسی بیمارگونه 
آن یکی از تحت کنترل بودن رفت و آمدش
دیگری از نظر دادن و ایراد گرفتن به یادداشتهایش 
دیگری از سواستفاده احساسی که از او شده است 
و آن یکی 
و آن یکی 
و دیگری
....

وجه اشتراک تمام این قربانیان، در یک حس است: حس شرمندگی و خجالت از خود!
این حس که آخر، مگر می شود! من؟ منی که دانش و آگاهی دارم، چرا باید قربانی خشونت باشم!؟

چند سال قبل دوستی میگفت، می خواسته تمام فعالیتهایش را متوقف کند، چرا که به این نتیجه رسیده بوده است، که تا زمانی که خودش درون چنین رابطه ای است، حق ندارد به دیگران توصیه ای بکند.
این جمله رو بعدها از افراد دیگری هم که عمدتا فعالان حقوق زنان بودند شنیدم. 

این حس بد نسبت به خود، موضوع ساده ای نیست. آدمی را درون چرخه ای می اندازد که خروج از آن سخت است. 
رابطه خشونت آمیز از یک سو اعتماد به نفست را می گیرد، و تصویری که خودت از خودت داری، و خلافش به تو اثبات می شود، از سوی دیگر اعتماد به نفست را می کشد. 

گمانم بخش مهمی از اینکه رابطه های پر خشونتمان را مخفی می کنیم، به دلیل، ترس از قضاوتهای دیگران است، قضاوت دیگران از یک فمنیست یا فعال حقوق زنان.



فمنیستها همواره در معرض این اتهام بوده اند، که دلیل حساسیتشان به موضوعات اطرافشان، تجربه شخصیشان در زندگی است. در واقع این منتقدان می گویند این زنان به دلیل تجربه ناخوشایندشان، فمنیست شده اند. 
به همین دلیل، عمده فعالان زنان، تلاش می کنند تا تجارب ناخوشایند زندگیشان را پنهان کنند. 
ما می خواهیم ثابت کنیم، فعالیتهای ما به دلیل نابرابری و ناعدالتی حاکم بر جامعه است و هیچ ارتباطی به زندگی شخصیمان نداد..... یا شاید فکر میکنیم  همین که پیش خودمان خرد شده ایم کافی است، دیگران لازم نیست بدانند!

نکته اینجاست که اتفاقا من معتقدم تجربه زیسته ما از اهمیت زیادی برخورد دارد است. تجربه ما به عنوان افرادی که ادعای آگاهی میکنیم از اهمیت پررنگتر و بیشتری برخوردار است.
به اشتراک گذاشتن این تجربه ها دو اثر مهم دارد :

اولا حس بد خودمان را نسبت به خودمان کم رنگتر می کند! من اولین و تنها فمنیستی نیستم که کتک خورده ام! من اولین و تنها فعال حقوق زنانی نیستم که عاشق یک مرد کنترلگر شده ام! من اولین و تنها فمنیست روانشناسی نیستم که تحت خشونت روانی قرار دارم. من اولین و تنها وکیلی نیستم که نمی توانم از همسرم طلاق بگیرم، و .....
دوما، سطح عادی جامعه به ما همزاد پنداری خواهد کرد! خودش را از ما جدا نمی بیند! در می یابد آنها که برای حقوق او می جنگند، از خودشان است، با همان تجربه، با همان اشتباه. او، من را ، ما را می فهمد، درک می کند و بیشتر نزدیک می شود.

به اشتراک گذاشتن تجارب شخصی کار بسیار سختی است، و وقتی شما از یک حداقلی از اعتبار در جامعه ای برخوردار باشید این کار سختتر و سختتر می شود.
اما کاش بنویسیم و بگوییم و تکرار کنیم تا نه خودمان و نه زنان دیگر، احساس تنهایی نکنیم.

۱ نظر:

  1. فکر میکنم بخاطر همین هم هست که یکی از فنون درمانی درمانگران فمنیست خودافشاگریه. درمانگران فمنیست از مسائل زندگی شخصیشون برای درمانجو حرف میزنند تا رابطه درمانی یک رابطه برابر باشه کسی برتر از اون یکی به نظر نیاد.

    پاسخحذف