۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

بغضهای بی پایان، دردهای تا همیشه

دادگاه خانواده شعبه... مجتمع مفتح - تهران
اردیبهشت نود و پنج



  • زنی میانسال خطاب به دختری جوان تر:
چرا ناراحتی؟ اخماتو وا کن! من که اینقدر خوشحالم، آخر هفته جشن گرفتم. جشن طلاق، جشن آزادی. یه عمر منو عذاب داد و حالا دارم راحت میشم...تو هم خوشحال باش.


  • زنی میانسال با چشمانی خیس از اشک خطاب به معاون شعبه: 
این قوانین اصلا عادلانه نیست! اصلا برابر نیست! نمیشه که یک نفر فقط و فقط به دلیل اینکه مرده، هر کاری می خواد بکنه!! یعنی هیچ کس نیست به حرف من گوش بده!




  • زنی مسن با بهت و حیرت رای دادگاه در دست: 
این همه فساد اخلاقی داشت! هر شب یه جا و با یکی بود! بعد از سی سال اینجوری داره منو طلاق میده!!

  • دختری جوان خطاب که پیرزنی که دخترش پیش قاضی است: 
مهریه ام ۴۰۰ سکه بود، ۳۵ تا اول پرداخت کرد و الباقی قرار بود هر سه ماه، یک سکه باشه. اما من بخشیدم که بتونم طلاق بگیرم.
و 
، 
، 


هرکدام از شعب دادگاه خانواده پر از بغض، اشک، خشم و حیرت زنانی که بازی قوانین ناعادلانه با زندگیشان را به نظاره نشسته اند. برخی سکوت کرده اند، برخی جنگیده اند و برخی تلاش می کنند تجاربشان را به دیگران منتقل کنند، تا شاید از درد آنها بکاهند! 
قانونگذار اما، ترجیح می دهد، گوشهایش را بگیرد و چشمانش را ببندد تا نشنود و نبیند.... تا چه زمانی این بغض، خشم و آه ها گریبان آن دیگران را نیز بگیرد! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر