۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

نه به ازدواج دختر بچه ها!

"امروز، 11 اکتبر، 18 مهر، روز جهانی دختر بچه هاست. درست همین امروز، در ایران، حداقل 85 دختر زیر 14 سال، به ازدواج اجبار شده اند. این یعنی تنها در یک ساعت گذشته، زندگی بیشتر از سه دختربچه ایرانی، با ترک تحصیل، خشونت روانی و فیزیکی، احتمال بارداری و مرک در هنگام زایمان و تجاوز گره خورده است. بیشتر مردم فکر می کنند ازدواج اجباری دختربچه ها، برخلاف بسیاری از کشورهای منطقه، در ایران رواج ندارد. اما بررسی آمارهای رسمی ثبت احوال و سرشماری در سالهای اخیر ثابت می کند که ازدواج دختربچه ها در مناطق مختلف ایران روز به روز افزایش می یابد...." اینها مقدمه پیجی در فیس بوک است که به مناسب این روز تشکیل شده و افراد مطالبی یا خاطره ای از کودکیشان را به همراه عکس زمان کودکی در آن می گذارند. مطلبی که در اینجا می آورم همانی که در آنجا نوشته ام . هرچند حرفای بیشتری برای گفتن دارم که کاش فرصتش را پیدا کنم، به این صفحه بروید و مطالب و خاطرات فوق العاده را بخوانید و بنویسید:

این منم در حوالی هشت یا نه سالگی احتمالا.اینکه چرا در این عکس چادر ندارم برایم عجیب است.زیرا از سن تکلیف یعنی قبل از نه سالگی چادر می پوشیدم.چادر انتخاب خودم بود ، هرچند نمی دانم چقدر می شود برای یک دختر نه ساله انتخاب مستقل را تعریف کرد اما بهرحال اجبار بیرونی در پوشیدن آن نداشتم.بیشترین تمایلم برای پوشیدن چادر حس بزرگی بود که به من می داد.خانواده من اگرچه کاملا مذهبی بودند اما در دسته روشنفکران مذهبی قرار داشتند.با این حال به خوبی به یاد دارم تنها جشن تولدی که به معنای واقعی تجربه کردم جشن تکلیفم بود.هشت سال و نیمه بودم که با حساب و کتابهای مراجع به سن تکلیف رسیده بودم.همه چیز از فردای آن روز تفاوت کرده بود.بدوران بازی در کوچه تمام شده بود.من که تا قبل از آن به راحتی با همه اطرافیان مرد صحبت می کردم و میخندیدم و شوخی می کردم دیگر احساس خجالت می کردم. چادر علاوه بر احساس بزرگ شدن به من احساس زن بودن داده بود.دوستان کودکی که تا دیروز همبازی هایم محسوب می شدند به یکباره تبدیل به نامحرمانی شده بودند که باید از آنها فاصله می گرفتم.پارک که می رفتم بازی هایی را انتخاب می کردم که بتوان با چادر انجام داد. خنده هایم دیگر کنترل شده بود. لباسهایم اگرچه همه مطابق با مد روز بود اما باید بلند می بود و گشاد.من اگرچه هرگز در آن زمانی فشاری برای انجام همه این کارها احسابس نمی کردم اما احساس رضایت و تشویقی که از سوی خانواده می گرفتم به حد کافی برای انتخاب این رفتارها کافی بود.من شاید تنبیه نشدم، شاید همیشه مورد تایید بودم اما در مقابل یک چیز بزرگ از دست دادم: کودکی ام.همان که هنوز و هنوز جای خالی اش در تمام لحضات زندگی ام وجود دارد. کودکی ارزشمند است.بازیهای کودکانه و نقشهای بچه گانه هرگز در زندگی تکرا نمی شوند.ما برای بزرگ زندگی کردن به اندازه همه عمر وقت داریم اما کاش بگذاریم بچه های کودکانه زندگی کنند. پی نوشت: این مطلب را در پاسخ به دعوت دوستان برای مقابله با ازدواج دختر بچه ها در ایران نوشتم.امری که شاید که به نظر ما بسیار دور و بعید بیاید اما کاش باور کنیم دختران زیادی از هموطنانمان هستن که درست در همین کودکی پای سفره عقد می نشینند و برای همیشه با کودکانه هایشان خداحافظی می کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر