اینقدر از احساسات زنانه شنیده ام که این روزها که خالی از هر احساسی ام شک کرده ام به بودنم،به زن بودنم،مادربودنم...
غم و شادی،ترس و بی پروایی،عشق و نفرت همگی برایم لحظه ای بیشتر پایدار نیستند..... سریع میشوم ادمی که هیچ چیز را حس نمی کند. نمیدانم چه بیماری است،اما گاهی دوستش دارم و گاهی از آن فرار می کنم.
حسنش این است که درگیر هیچ چیز نمی شوی اما مساله آنجاست که به انسان بودن خود شک می کنی.از اعدام می خوانی،از کشتن میشنوی،بر سر هر 4راه چندین کودک منجمد از سرما میبینی و همه سبب می شود تا لحظه ای مکث کنی،حتی بغض کنی و اشک بریزی.اما لحظه ای بعد خودت هستی بدون تمام آن بعضها و اشکها.
دوست داشتنی ها هم همینگونه می آیند و میروند و تو میبینی چه سریع به نبودنشان عادت می کنی .گویی هر گز نبوده اند.
میترسم از خود اینگونه ام.می ترسم .
غم و شادی،ترس و بی پروایی،عشق و نفرت همگی برایم لحظه ای بیشتر پایدار نیستند..... سریع میشوم ادمی که هیچ چیز را حس نمی کند. نمیدانم چه بیماری است،اما گاهی دوستش دارم و گاهی از آن فرار می کنم.
حسنش این است که درگیر هیچ چیز نمی شوی اما مساله آنجاست که به انسان بودن خود شک می کنی.از اعدام می خوانی،از کشتن میشنوی،بر سر هر 4راه چندین کودک منجمد از سرما میبینی و همه سبب می شود تا لحظه ای مکث کنی،حتی بغض کنی و اشک بریزی.اما لحظه ای بعد خودت هستی بدون تمام آن بعضها و اشکها.
دوست داشتنی ها هم همینگونه می آیند و میروند و تو میبینی چه سریع به نبودنشان عادت می کنی .گویی هر گز نبوده اند.
میترسم از خود اینگونه ام.می ترسم .
بیماری نیست این، نمی شه کار و زندگیتو ول کنی بشینی به خاطر تمام این ها از صبح تا شب گریه کنی که. زندگی جریان داره. غصه خوردن چیزی و تغییر نمی ده، همین نوشتنت خوبه یک قدم مثبته،احساسات خودشون به موقع میان
پاسخحذف