۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

پایه های سستی که ترمیم شدند-1

اگرچه هنوز کامنت گذاشتن روی پست قبلی ادامه دارد ولی به توصیه بسیاری از دوستان تصمیم گرفتم دوباره بنویسم.
بسیاری از کسانی که اهل اینترنت و بازدید از وبلاگها و سایتهای مختلف هستند می داند معمولا دو گروه عمده به طور مرتب در حال نوشتن هستند : گروهی که به شدت مذهبی هستند و گروهی دیگر که هیچگونه اعتقادات مذهبی ندارند.در این میان من گروه زیادی از دوستانی را میشناسم که نمی توان انها را در هیچ کدام از این دسته ها جا داد.سخن گفتن از عقاید و افکار این دسته خیلی سخت است. از یک سو متهم میشویم به اینکه این چه مذهب و دینی است که شما به آن اعتقاد دارید و از سوی دسته دیگر به اینکه هنوز سنتی هستید و اعمالتان بر اساس سنتهاست.اما من می خواهم از این گروه سخن بگویم چون معتقدم شنیدن این حرفها شاید سبب شود تا اولا کمی بیشتر اطرافیانمان را بشناسیم و ثانیا سخت تر قضاوتشان کنیم.
قبل از شروع مطلب اصلی دو نکته را هم خاطر نشان می کنم:
1.من زن هستم پس قاعدتا از دیدگاه یک زن صحبت می کنم.
2.از انجا که پایه بسیاری از صجبتهایی که می خواهم بگویم احساسات هستند می دانم که خیلی با عقاید سخت مذهبی و یا غیر مذهبی هماهنگ نمی شوند.
.
.
.بسیاری معتقدند اگر ما اینقدر زیاد تغییر کرده ایم به این دلیل است که از ابتدا اعتقادات مذهبی محکمی نداشته ایم.من و امثال من عمدتا در خانواده های مذهبی بزرگ شده ایم که نه به شکل سنتی بلکه با یک دیدگاه کاملا فکری اعتقاداشان را انتخاب کرده اند.و به همین دلیل به ما هم آموحته بودند که نه از روی عادت و سنت که با فکر و تعقل دینمان را انتخاب کنیم.و ما هم سعی کرده بودیم اینگونه فکر کنیم.اما در این میان بسیاری عوامل دیگر سهیم شدند در شکل گیری اعتقدات ما.
من در مدرسه ای مذهبی درس خوانده ام.مدرسه ای که هر هفته 5شنبه ها در آن زیارت عاشورا برگذار میشد.و من با شوق بسیار در این مراسم شرکت می کردم(دوستانی که در پست قبل کامنت گذاشته اند ان روزها را خوب به حاطر دارند و اشتباه می کنند اگر فکر می کنند من آنها را از یادم رفته است).در طول 4 سال دبیرستان من و دوستانم 3 بار به مناطق عملیاتی جنوب رفتیم.بهترین خاطرات من از یک اردوی دبیرستانی از آن روزهاست.اما در ان سقرها حجم عظیمی از احساسات لطیف دوره نوجوانی ما را به کار می گرفتند تا باور کنیم آن سالهای جنگ بهترین سالهای ایران بوده است.کار تا جایی پیش رفته بود که ما از جنگ منتفر نبودیم.عاشق آن شده بودیم.حسرت می خوردیم و گاهی در دلمان آرزو می کردیم دوباره جنگی به پا شود تا ما فرصت شهید شدن پیدا کنیم.نمی خواهم بگویم نباید به یاد شهدا بود که قطعا هر کسی که برای دفاع از میهنش می جنگد و کشته می شود ارزش والایی دارد .اما به آموختند اگر تار مویی از روسری زنی بیرون باشد بی حرمتی به خون شهداست.که اگر دنبال روی فلان دیگاه سیاسی هستی چگونه می خواهی در روی خانواده شهدا بنگری.می خواهم بگویم شهدا ابزاری شده بودند برای کنترل ما.
می دانید زندگی می کردیم با زندگی این شهدا و خانوادهایشان.من بسیاری از احساسات زیبای مذهبی خود را مدیون همین تفکرات بوده ام.اما می خواهم بگویم آموخته بودیم در گدشته زندگی کنیم.اموخته بودیم آینده ما در گرو حسرت گذشته خوردن است.(سالها بعد در یافتم از جمله ابزارهای بنیادگرایی در تمام تفکرات همین ساختن یک گذشته رویایی است)
ما در این مدرسه آموخته بودیم اولا تعریفی که از اسلام به ما ارائه میشود صحیحترین تعریف است(و این تعریف کاملا آمیحته بود با دیدگاههای سیاسی خاص)هرکسی که غیر از این فکر می کند قطعا اشتباه می کند و مستحق ارشاد کردن است.و ما حق داریم او را نصیجت کنیم و حق داریم درباره او قضاوت کنیم.دوستان ناشناس من که در پست قبل کامنت گذاشته اند به خوبی این روزها را به یاد دارند.ما هیچگاه نیاموختیم به گونه دیگری فکر کنیم.هیچگاه نخواستیم اندیشه مخالفی را بررسی کنیم.و هیچ گاه نیاموختیم به عقاید دیگران احترام بگذاریم.مذهبمان علیرغم اینکه تصور می کردیم بر پایه تفکر مبتنی است خیلی بیشتر تحت تاثیر احساسات مذهبی قرار گرفته بود که هر روز به بهانه های گوناگون در معرض انها بودیم:یک روز زیارت عاشورا و روضه های همراه آن،یک روز سفرهای جنوب،یک روز دیدار با مقامات بالای سیاسی و مذهبی.یک روز با شرکت در راهپیمایی های گوناگون و .....
آن روزها اعتقاد داشتم به آنچه بودم.ایمان داشتم که من صحیحترین تفکر را دارم.....ولی دوستان من،16-17 ساله بودیم ما آنروزها...در اوج احساسات و به دور از تفکر.پس عوض شدن عقاید ان دوران به معنی سست بودنشان نیست.به این معنی است که باید متناسب با سن پیش رفت.متناسب با افزایش آگاهی و دانش تغییر کرد...
دانشگاه اولین فرصت رویارویی جوانان مشابه من با عقاید مخالف بود(که البته برای من بازهم این شانس خیلی کم شد چون وارد دانشگاه مذهبی شدم)..اما کم کم دیدگاههای دیگر را هم دیدیم...کم کم شنیدیم که می توان به گونه دیگری هم مذهبی بود...که لازم نیست در حسرت گذشته باشیم تا مذهبی خوانده شویم....لازم نیست پیرو فلان دیدگاه سیاسی باشیم تا مذهبی باشیم....که لازم نیست همه و همه یک جور بیاندیشیم...
پس شک کردیم(و البته به ما آموخته بودند که شک مرحله بسیار خوبی است . انسان را در دیدگاههایش محکمتر می کند مشروط بر انکه به جای اول برگردید.... و من نمی دانم چرا هرگز نپرسیدیم چنین شکی به چه کار می آید.)..
بسیاری از ما می ترسیدیم از شک کردن...میترسیدیم از اینکه این شک سبب شود تا اعتقادتمان از دستمان برود(در کامنتهای پست قبل باز هم این نکته را زیاد می بینید)...
بسیاری (من و امثال من)اما پذیرفتیم که دوباره بازنگری کنیم...پذیرفتیم که اندیشه هایمان بر پایه احساس بوده است...پذیرفتیم که خداوند به ما قدرت تعقل داده است پس باید بیاندیشیم ....و تغییرات از همین جا شروع شد...
پی نوشت1:همیشه از نوشتن پستهای طولانی که از حوصله خواننده خارج است فرار کرده ام .پس ادامه این مطالب را در پستهای بعدی می نویسم.
پی نوشت 2:در خصوص پست قبل :دوستان حجاب فقط بخشی از اعتقادات مذهبی است و نه همه آن.فقط به هزاران دلیل که من معتقدم عمده آن دلایل مردسالارانه است،از اهمیت بیشتری بر خوردار است.
پی نوشت 3 :پراکنده گویی هایم را ببخشید ...منظم سخن گفتن از تغییرات بسیاری که در سالهای طولانی اتفاق افتاده اند خیلی سخت است.

۱۱ نظر:

  1. در مملکتی که به اسم جمهوری اسلامی شیعه اثنی اعشری ست، دیگر عقاید چه حقی می تواند داشته باشد؟
    این بود در سبزی که نشان دادند تا بر مملکت سوار شوند؟
    تهدید و شکنجه و تجاوز برای محمدرضا پهلوی بد بود و برای ج.ا.ا در ورود به بهشت.
    خدایگان شاه بد و خدایگان فقیه خوب
    زن و فرزندان همت بد هستند و فراریان جبهه خوب
    اسلام به ریش و چادر و ست و خوردن مال مردم

    پاسخحذف
  2. دوستم چرا داری کار خودتو توجیه می کنی؟؟؟
    هر کس هر کاری که انجام می ده با عقل و درایت خودش انجام می ده... اگه تغییر کنه حتما خودش به نتیجه ای در موردش رسیده... قرار نیست کسی رو قانع کنی که تغییراتت رو قبول کنند... ما کلا یاد نگرفتیم که به نظرات همدیگه احترام بگذاریم... یاد نگرفتیم که همدیگه رو همین جور که هستیم قبول کنیم... ما همیشه باید به خوشایند دیگران رفتار کنیم...
    برای خودت زندگی کن...

    پاسخحذف
  3. یه چیز دیگه هم هست...
    وقتی که وبلاگ می نویسی یعنی یه ایده ای رو با یه عده ای در میون می گذاری...
    پس نباید به خاطر نظراتشون ناراحت بشی و در صدد توجیه کردنشون بر بیای....
    تو فقط خالق اثرت هستی...
    هر کسی یه برداشتی ممکنه داشته باشه...
    این یه چیز طبیعیه...

    پاسخحذف
  4. سلام
    خيلي خوشم اومد که حرفهات رو ميزني. حقيقت نه قايم کردنيه و نه تعارف بر ميداره. از من ميشنوي ادامه بده.
    ...جان وضعيت بزرگ شدن من رو خودت ميدوني. کم و بيش مثل خودت بوده. ولي اتفاقا من هميشه با حرفهايي که ميشنيدم و به قول تو احساساتي که ازمون ميخواستند مشکل داشتم. زير بار هم نميرفتم. ايني که تو الان ميگي رو من تا قبل از 17-16 سالگي به شدت داشتم. ولي افتادم به پست يکي دو تا آدم با سواد.يک کلوم بگم من باهاشون جنگيدم - باختم و مسلمون موندم. شک واقعا چيز خوبيه چون آت و آشغال هارو دور ميريزي و واقعا ميفهمي روي چي وايستادي.ببين دور و بر ماها خيلي با حاشيه(يا هاشيه؟!) شلوغ شده ولي مطمئن باش رو حاشيه نميشه وايستاد. دور ات که خالي شه ميبيني اوني که تا حالا روش وايستاده بودي اصيل بوده اگه اشکال نداره ميخواهم بگم احساس ميکنم تو دور و برت رو خالي نکردي بلکه حواشي رو عوض کردي و با چيز هاي ديگه اي جايگزينشون کردي. من تو حرفهات نه ترديد به اصول گذشته ديدم و نه پرداختن به اصول جديد. حجاب و جنگ و رنگ و ... اصول نيستند. بگذريم. تو شماره 2 بقيه نظرات گهربارمان را ميگوييم. ببين اگه با حضور من و امثال من (مثل اينکه اينجا آشنا زياد داري) دچار خود سانسوري ميشي بگو ديگه نيام.
    بوووسسسس

    پاسخحذف
  5. سلام امیدوارم 16 سال دیگه به این نتیحه نرسی که این هم یه بازیه جدیدتره که اگه اون موقع به قول تو باتعصب به هدفشون میرسیدن امروز به اسم تعقل
    مردم رو مشغول کردن اگه میخوای هیج وقت بازیجه نشی زیاد قران بخون
    حالی درون پرده بسی فتنه میرود
    تا ان زمان که پرده برافتد چه ها کنند

    پاسخحذف
  6. منظورت چيه كه حجاب محصول تفكرات مردسالارانه ست! فكر كنم با مسائلي كه در قران طرح شده به عنوان يك مسلمان بايد به شكل ديگري برخورد كرد. شايد هم بايد از ابتدا همه اين تعاريف اوليه مثل مسلمان بودن و ايمان داشتن به كتاب آن را دوباره در ذهنمان مرور كنيم.

    پاسخحذف
  7. راست ميگن ديگه
    هر چقدر هم استاد مطهري كتب بنويسه و دوستان افاضات كنن باز هم اگه به ذات اسلام برگرديم ميبينيم دين ِ زن ستيزيه .
    من خودم تا چند سال پيش خداپرست بود و ترسو .
    يك روز خودم رو از بند ترسهاي لعنتي و جهنم و ب هشت رها كردم و الان انسان هستم .با همه خوبي ها و بدي هاش . و ديگه اجازه نميدم هيچ تفكري يا ايسمي به جاي من فكر كنه .
    زنده باد انسان هاي آزاد انديش

    پاسخحذف
  8. من که افتخار می کنم بی اعتقادم. و اولین چیزی رو که برای ایران آرزو دارم رهایی زنان ایران است. هم از چنگ اخوند و هم از چنگ خرافات
    ممنون دوست عزیزم

    پاسخحذف
  9. سلام تاجایی که من به خاطر دارم به ما میگفتند شک گذرگاه خوبی است نه قرارگاه خوب !!!!!(شهید مطهری)واینیکه شما گفتی رو اصلا یادم نمیاد.حالا که به توصیه دوستان جدید دوباره نوشتی به توصیه دوستان قدیمی اعتقاداتت رو یکبار دیگه بازبینی کن.

    پاسخحذف
  10. چه خوب اينهمه تغيير را داري بيان مي‌كني...بقيه نوشته را كه خواندم نظر مي‌دم...

    پاسخحذف
  11. اينكه گفتيد شك در صورتي خوبه كه آدم رو در عقيده قبليش محكم كنه مصداقا درسته و منم مخالفتي ندارم باهاش اما در نظر داشته باشيد كه آدم با اين پيش فرض شك نمي كنه بلكه شك وقتي مياد به قصد سست كردن همه چيز مياد. ويران كننده مياد ممكنه بترسي و جا بزني و هزار اما و اگر ديگه...
    البته ايماني كه بعد از شك بدست مياد بمراتب پايدارتر و همراه با آرامش بيشتريه

    پاسخحذف