۱۳۹۵ آذر ۴, پنجشنبه

من دختر بدی نیستم؟


-به حد مرگ کتکم میزنه، آخرین بار جوری که به خاطر بیماری آسم، نمی تونستم نفس بکشم. آهان، راستی، دفعه قبل جوری بود که مچ دستم شکست و کلی درمان کردم ولی هنوز هم مشکل داره... ولی میدونین، خیلی دوستم داره، بعدش میشینه زار میزنه، همش میگه منو ببخش، نمی دونم چرا اینجوری میشم. فکر کنم دست خودش نیست..
+شکایت کردی؟
- نه، آخه التماس میکرد نرم پلیس، من خب...احساساتی میشم. یه چیز دیگه هم هست. منم تندی می کنم گاهی، مامانش میگه اصلا قبل از ازدواج همچین رفتارهایی نداشته، اصلا دست بزن نداشته، میگه حتما من یه کاری می کنم که اینجوری میشه...راست میگه فکر کنم...به نظرتون من مریضم؟ دختر بدی هستم من؟ کار بدی می کنم؟
قرار بود با هم بریم سفر...تنها رفت نامرد...قرار بود منم ببره...
نمیدونین وقتی مهربونه چجوریه، چقدر محبت میکنه و دوستم داره...


===========


پوستری در منع خشونت خانگی
پایین پوستر نوشته شده:
«بیایید خشونت پنهان را محکوم کنیم».

نزدیک به دو ساعت پیوسته حرف زد، خشم و بغض همزمان تمام بدنم را فراگرفته بود. قلبم از رنجی که دخترک که هنوز به در دهه سی زندگی اش بود، فشرده شده بود. برایش از چرخه خشونت گفتم، برایش گفتم که تنها او نیست که این تجربه را دارد، برایش از زنان زیادی که شرایط مشابه او را داشته اند گفتم. و چند بار تاکید کردم:«تو اگر بدترین زن دنیا هم باشی، هیچکس،هیچکس،هیچکس حق ندارد تو را کتک بزند، تورا شکنجه بدهد»
خیره نگاهم می کرد و باز تکرار می کرد :‌«یعنی مشکل از من نیست؟ یعنی من دختر بدی نیستم؟»
حالش بد بود
آنقدر بد که نمی دانست وقتی به او می گویم «خوشحالم که با او به سفر نرفته ای، چون اصلا قابل پیش بینی نبود چه اتفاقی می افتاد» دارم از چه خطری حرف می زنم.
حالش آنقدر بد بود، که نمی دانست چه تناقضی در میان جملاتش وجود دارد، تنفر و عشق همزمان به شکنجه گر موج می زد در کلمه کلمه اش.

در جلسه برایش از مشاور مطمینی که میشناختم وقت گرفتم و گفتم پیگیری می کنم که حتما برود.
به خانواده اش هشدار دادم و آنها هم گفتند که دیگر موضوع را باور کرده اند. و نخواهند گذاشت به سادگی بگذرد.

نمی دانم از دفتر که رفت، به چه فکر می کرد. اما من حالم از شنیدن درد و رنج زنی ۲۹ ساله که کارشناس ارشد یکی از بهترین دانشگاه ها بود و همچنان خودش را محق می دانست در کتکهایی که می خورد، بد بود، خیلی بد. 

==========
این روزها از خشونت علیه زنان زیاد می گوییم، ۲۵ نوامبر است و روزی است که همه ما در آن امید به محو کامل انواع خشونت را تکرار می کنیم. این روزها زیاد از اشکال کمتر شناخته شده خشونت علیه زنان می گوییم، از خشونت کلامی، خشونت روانی، خشونت اقتصادی...اما می خواهم بگویم، خشونت حاد فیزیکی همچنان همین نزدیکی است. باور کنیم خشونت فقط مربوط به سالهای گذشته، یا مربوط به سطح فرهنگی یا اجتماعی روبه پایین جامعه نیست. 
هنوز دختران جوان ما که تنها یکسال از ازدواجشان گذشته است، از همسران تحصیلکرده و در ظاهرا با شعور و با فرهنگشان کتک می خورند. کتک به همان شکلی که ما از فیلمهای فارسی دهه ۴۰ در ذهن داریم. 

۱ نظر:

  1. با سلام
    متأسفانه من هم تنها چند ماهی از ازدواجم گذشته و درگیر دقیقا همچین اتفاقی هستم و برعکس صفت روانی روی من گذاشتند!با مردی روبرو هستم که در مقابل درخواست جواب و توضیح برای خیانتش، بارها و بارها کتک خوردم و حالا یک گوش خودم را از دست داده ام....

    پاسخحذف