وجودت که از کودکی با دین آمیخته باشد، ، زندگی سخت است! دینی که اول و اخرش، آغاز و پایانش ممنوعیت تمام لذتهای دنیوی باشد ، می شود زنجیر! حالا بیا و همه زنجیرها را متصل کن به خواست پروردگار، به عدم توانایی عقلت! به بی شعوریت در واقع! فایده دارد؟ گاهی آری دارد! همه وجود باید بشود غرق در اراده نیرویی قوی تر ! ندانسته ها و نفهمیدنهایت را می گذاری به دوش او! اوی که عاقل است، قادر است و همه چیز را می داند؟ همانها که تو نمی دانی! باید حالت بهتر شود،اما از جایی به بعد می بینی حتی وقتی بار روی دوش دیگری است باز هم این تو هستی که اسیب می بینی! مشکل آن بار است نه مسئولیت نگهداریش! مشکل آن است که اصلا نباید بار باشد که حالا دنبال کسی باشی برای حملش!
چرا همه لذات زندگی برایت با عذاب وجدان همراه باشند؟ چرا آب خوش را نمی گذاری راحت از گلویت پایین برود؟
اموخته هایت ! امان از این اموخته هایی که هرچقدر هم بنیانشان را می زنی باز ریشه هایشان باقی مانده اند در عمق وجودت! !!!
پی نوشت یک: می پرسد چرا مثل خیلی از مسلمانهای کشورهای دیگر هیجان آمدن رمضان را نداریم؟ می گویم شاید چون از دل آنها خبر نداریl؟ شاید چون آنها جراتش را نیافته اند؟ شاید چون ما از عقل خداداnی بیشتر استفاده می کنیم! اما همه اینها به کنار! خدا هیچ عزیزی را بلاتکلیف ننماید ! درد بی درمانیست جانا!
پی نوشت دو: یک جایی در نهایت این جوب عرضش خیلی زیاد می شود جانا! مراقبت کن!