حالت خرابتر می شود! می روی سراغ درسها! که سرت گرم شود ، که یادت برود! ....نمی شود چرا؟؟
به خودت پیشنهاد موسیقی می دهی! هایده که شروع می کند به خواندن ، ده دقیقه نگذشته می بینی دارد می خواند:
سرزمین من خداحافظ....
.
دیگر اشکها امان نمی دهند !
.
امان از چشمهایش.
.
اما نه باید فراموش کنی
چشم دوخته ای به لپتاپ و سعی می کنی ذهنت را متمرکز کنی...ظهرگذشته است و برای استراحت سری به فیس بوکت می زنی تا خبری بگیری از دوستانت و دلت شاد بشود شاید! اما اولین خبر تلخ است انقدر تلخ و دلهره اور که میگویی وای ؟ بچه ها چه ؟ حالشان خوب است؟ به پیج دوستانت سر می زنی تا خیالت راحت بشود انها که برای تشویق کشورشان وقت و انرژی گذاشته اند ، حالشان خوب است و امشب را کنار خانواده هایشان هستند!
لعنت به این حال امروز!
.
لعنت به این روزها
به این اخبار
به ادمها
...لپتاپ را می بندی و چشمهایت را هم !اما !
امان از چشمهایش و آن آخرین نگاه!!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر