۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

نخواستنی بود...


دختر در پانزده سالگی ازدواج کرده است.یکسال بعد فرزندی به دنیا آورده است که متاسفانه دختر بوده است.همسرش اورا رها میکند و چند روزی به خانه نمی آید.با وساطتت دیگران به خانه برمیگردد اما از هر فرصتی برای کشتن دخترش به نحو غیر عمدی استفاده میکند.مادر که می بیند پدر دخترش را به بالا پرتاب میکند و عمدا اورا نمی گیرد .مادر تلاشش را می کند تا در این شرایط فرزندش را به تنهایی بزرگ کند.دو سال می گذرد و مرد که برای ادامه نسلش به فرزند پسر احتیاج دارد مجددا ازدواج میکند.زن که دیگر طاقتش طاق شده است.طلاق میگیرد تا با فرزندش به تنهایی زندگی کند.خانواده اش او را طرد میکنند چرا که پدرش معتقد است او در هر حال باید تحمل می کرده است.و همسرش نیز هیچ نقه ای برای فرزندش نمی دهد.
20 سال گذشته است.مادر 35 ساله شده است.کاملا از کار افتاده.از هر دو پا به شدت در حادثه ای اسیب دیده است و قادر به جابجایی نیست.دخترک 22 ساله است و در آستانه ازدواج با پسری 30 ساله که اگرچه مرد خوبی است اما اوضاع مالی خوبی ندارد.او خانه ای را اجاره کرده است اما خانواده دختر جهیزیه ای ندارند که به او بدهند.دخترک با پدرش تماس گرفته است.پدری که اکنون دو فرزند پسر دارد اما هر دو از لحاظ ذهنی دچار عقب ماندگی هستند.پدر اگرچه از شرایط مالی خوبی برخوردار است اما شرط حمایت از دخترش را بازگشت مادرش برای زندگی با او می داند.مادر میگوید خدش را به آتش می کشد اما دوباره با او زندگی نمی کند.
و حال دخترک و نامزدش باید به تنهایی تلاش کنند تا زندگی خود را بسازند.

۲ نظر:

  1. هر چی کنی به خود کنی
    گر همه نیک و بد کنی

    پاسخحذف
  2. چوبِ خدا صدا ندارد...البته شايد زيباتر و دوست داشتني تر مي شد كه زن نتيجه زحماتش راببيند...ولي شايدم اينجوري مي شد شبيه فيلم ها...انشاالله خدا همراهيشان مي كند و زندگي خوبي بنا خواهند كرد

    پاسخحذف