۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

ناخودآگاه

ناخودآگاه انسان ظاهرا عنصر قدرتمندی است که من هیچگاه توجهی به آن نکرده ام.این روزها که با دقت بیشتری به مرور خاطراتم از کودکی و نوچوانی  گرفته تا همین روزها می پردازم.نکته ای به وضوح در تمام آنها در حال درخشش است.همیشه در تلاش بوده ام تا به آنچه میخواهم برسم.چیزهایی که گاهی کوچک بوده اند و آنقدر ساده که حق من بوده اند و دلیلی نداشته تا برای رسیدن به آنها تلاش کنم.نتیجه اش شده است جنگ مداوم و همیشگی برای رسیدن به خواسته هایم.به حقوقم.الان که نگاه می کنم می بینم کمتر کودکی است که در سنین 12-11 سالگی بداند وکالت یعنی چه؟آن هم در خانواده ای که همه مهندس بوده اند.ولی من از همان زمان می خواستم وکیل باشم.من همیشه جنگیدن را برگزیدم.آدم کنار آمدن نبودم.میخواستم از هیچ خواسته ای نگذرم و بهای سنگینی را تا کنون برایش پرداخته ام که مهترینش روح خسته و آزرده ای است که به هر دری می زند برای اندکی آرامش.
کودکی ام را با این اندیشه گذراندم که باید قوی باشم.کارهای بزرگترها را انجام دهم.نوجوانی ام با این خواسته که اگرچه چادر می پوشم اما چادرم نباید مانع هیچ کاری باشد حتی وسطی بازی کردن در پارک.جوانی ام در تلاش برای انجام فعالیتهای سیاسی در دانشگاهی به شدت غیر سیاسی و همزمان تلاش برای تشکیل خانواده ای که میخواستم بر مبنای اصول برابری زن و مرد شکل بگیرد.و این سالهایم با تلاش برای برقراری تعادل میان مادری و وکالت می گذرد.
من این همه جنگیدن را هیچگاه ندیده بودم که شاید اگر می شناختمش مجهزتر به میدان می رفتم.همیشه تصورم این بود که زندگی آرامی دارمو نمی دانستم این همه خستگی ناشی از چیست.الان که می شناسمش می بینم اگر برای بدیهی ترین خواسته هایم نمی جنگیدم روح راامتری داشتم و آنها که این را از من و امثال من دریغ کرده اند چه ظلمی مرتکب شده اند.و باز هم بیشتر که می نگرم می بینم در بسیاری از این جنگیدن ها ار تنها نبودم قطعا خستگی کمتری بر تنم می ماند....اما اینجا ؛در سرزمین من ، من و هم نسلهایم که میخواهیم بیاندیشیم و میخواهیم به آنچه خود را مستحق آن میدانیم برسیم همیشه خسته ایم.......

۲ نظر:

  1. خب اين خيلي جالب و عجيب بوده كه از اون سنِ كم دنبالِ چنين چيزهايي بودي! ولي فكر مي كنم شايد كمي داري زندگي را به خودت سخت مي‌گيري...شايد هميشه لازم نبوده حداقل در محيطِ خانه بجنگي...و البته به نظرم تنها هم نبودي و كمك و همراهيِ خانواده را هم داشته‌اي...ولي به اين هم اعتقاد دارم كه حتما توانِ جنگيدن در تو بوده كه چنين به جنگ فراخوانده شده‌اي...ولي نگذار روحت خسته بشي...خيلي‌ها به تو و افكارت اميد دارند....

    پاسخحذف
  2. خسته نباشی
    ادامه اش ساده تره

    پاسخحذف