۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه
قربانی بودن
گاهی شرمنده می شوم از زنانی که در دفترم می نشینند و از صبرشان می گویند،از تحمل کردنی بی وقفه به خاطر کودکانشان،از صدایی که هزگز بلند نکرده اند در برابر مردی که هوس باز است یا معتاد است یا خسیس و یا هزاران بیماری دیگر.شرمنده اشکهایشان می شوم وقتی که بر گونه هایشان سرازیرند و می گویند آبرو داری کردیم و یا پدرم را یارای شنیدن این نبود که من در چه وضعی زندگی می کنم و یا هزارارن درد نهفته دیگر.گاهی می گویم چقدر حق داریم به این زنها بگوییم بایستید،داد بزنید ،از خودتان بگویید و کمی به خودتان بیاندیشید؟حق با کدام ماست؟اینها که برای کودکانشان یا فرزندانشان یا مردم کوچه و محله شان زندگی می کنند و فدا شده اند یا ما که خود را انتخاب کرده ایم و می خواهیم آنگونه که دوست داریم زندگی کنیم بدون فداکاری؟گاهی حتی در اینکه کداممان شادتریم هم شک می کنمعلیرغم اینکه شاید ما بیشتر از آنها قهقهه بزنیم.مقاومت کردن گاهی می شکند آدم را.جنگ خرد می کند روح و جسم را.گاهی شاید پذیرفتن یک بدبختی راحتر از جنگیدن با آن باشد.حداقل زنده ای اگرچه شاید زندگی نکنی.فداشدن شاید گاهی حس بهتری به همراه داشته باشد.قربانی جنگی بودن قبل از آنکه جنگیده باشی شاید از جنگیدن راحتر باشد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
نه هیچ وقت راحتی به درستی ترجیح ندارد.
پاسخحذفاگر قرار بود کسانی که توانایی انتخاب دارند راه های راحت تر را انتخاب کنند به کسانی که حق انتخاب ندارند ظلم می شد چون کسی نبود که به خاطر آنان بجنگد. شادتر بودن هم ملاک نیست.زندگی شادی نیست و فدا شدن چاره نیست. نکته, درک این است که الویت های هر کس متفاوت است مثل فرزند و این به معنای عدم وجود حق انتخاب است در بعضی مواقع.
از آزادی در وبلاگ نویسی حمایت کنید .
پاسخحذفپرواز بادبادک
پاسخحذفتنها به یاری
باد مخالف است