۱۳۹۶ بهمن ۴, چهارشنبه

زندانی به نام «ناموس»


به درخواست دوستی، کارگاه حقوق خانواده برای دانشجویان دانشگاهی برگزار کردم. ۲۰ دانشجوی ترم اول حقوق همگی ساکن تهران یا کرج. 

کارگاه به شیوه تمام کارگاهها بیش از سه ساعت طول کشید و از آنجا که مخاطبان این بار همه با هم دوست و رفیق بودند و بسیار جوان، از فرصت استفاده کردم، تا کمی مسایلی فراتر از دیدگاههای صرفا حقوقی را برایشان مطرح کنم. 

موضوعاتی که سبب شد تا دختران و پسرانی که در ابتدای کارگاه مدام پچ پچ می کردند و ریزریز می خندیدند، کم کم نگاههایشان خیره شود،  موبایلهایشان را کنار بگذارند، مستقیم به من نگاه کنند، و چشمهایشان پر شود از علامت سوال. یعنی دقیقا همان چیزی که می خواستم. 

یکی از مباحثی که در ذیل موضوع خشونت به آن اشاره کردم، مفاهیم «ناموس» و «غیرت» بود.

خطاب به دختران پرسیدم، اگر یکی از دوستانتان به شما بگوید، که دوست پسرش در مورد لباس یا ظاهر او نظر نمی دهد و او می تواند با هر لباسی که خودش می خواهد، هر قدر پوشیده یا سکسی در جمع حاضر شود، واکنش شما چیست؟ آیا به او نمی گویید که «چه بد!حتما به تو علاقه ای نداره، اگر داشت، باید غیرت هم می داشت؟»

با تعجب نگاه کردند، و تعداد کمی از آنها تایید کردند که این موضوع می تواند از مصادیق خشونت روانی باشد، اما الباقی آنها با نگاهی پر از تردید به من خیره شده بودند. بحث را خیلی ادامه ندادم، و به این اکتفا کردم ناموس یا همان چیزی که احتمالا در زبان رایج آنها، قسم محسوب می شود وقتی که مدام می گویند «ناموسا»، ریشه در مالکیت دارد و اینکه دیگری که زن یا خواهر یا مادر من است، مال من است و من حق دارم به او بگویم چه کاری انجام بدهد و یا چه بپوشد، و در نهایت گفتم دوست دارم به این حرفها فکر کنند و بیشتر بخوانند و اگر خواستند می توانیم یک جلسه دیگر در زمینه خشونت خانگی با هم بحث کنیم. 

بعد از چند روز که فیدبک کارگاه به دستم رسید، متوجه شدم دو نفر به این موضوع اشاره کرده اند که برخی از موضوعات مطرح شده نه تنها شرعی نبوده است که حتی منطقا هم درست نیست، و برای مثال همچنان به نظر آنها بی تفاوتی دوست پسر نسبت به لباس دوست دخترش، نشان از بی غیرتی است. 

این اتفاقات باعث شد تا کمی به تجربیات شخصی ام از مفهوم غیرت و ناموس برگردم. 

تا جایی که یادم می آید همیشه از این کلمات متنفر بودم، حتی زمانی که هیچ چیزی از حقوق زنان، حق بر بدن، حریم خصوصی یا انتخاب شخصی نمی دانستم. خوب یادم است که نوجوان بودیم و به همراه تعداد زیادی از اعضای خانواده بیرون رفته بودیم، و پسر یکی از اقوام، که او هم نوجوان بود، به یکباره با پسر غریبه ای درگیر شد و وقتی ما رسیدیم، متوجه شدیم ظاهرا آن پسر که عضو خانواده ای بود که در پارک کنار ما نشسته بودند به دختر یکی از اقوام ما لبخند زده بود! با تعجب پرسیدم که به فلانی چه ارتباطی دارد که دادوبیداد راه انداخته است؟ اطرافیان با لبخندی پرافتخار گفتند که فلانی خیلی پسر با غیرتی است! 
دست بر قضا همین پسر با غیرت، سالها بعد به دست چرخ بخت، همسر من شد. من که تا سالها خودم معتقد به حجاب بودم، هیچ مشکلی از این باب با همسر نداشتم، اما حساسیتش بر سر همکاران مرد، یا اینکه چرا با فلانی می خندم، یا چرا فلان هم دانشگاهی به من زنگ می زند، همیشه وجود داشت. موضوع اما وقتی بغرنج شد که من تصمیم گرفتم حجاب نداشته باشم. موضوعی که او هرگز نمی توانست تحمل کند، نتیجه این شد که من علیرغم اعتقادم، در تمام جمع هایی که با او حاضر می شدم، همچنان حجاب داشتم و مدام مراقب بودم که روسری ام کمی عقب نرود. 

وجه اشتراک تمام آن لحظات، چه آن زمان که حجاب داشتم چه آن زمان که باوری به آن نداشتم، یک چیز بود: «من نمی توانستم خودم باشم، خود خودم، راحت و بی دغدغه»

حتما با خودتان فکر می کنید که زنان هم می توانند به مردان بگویند که چگونه لباس بپوشند و اتفاقا تعداد زیادی از زنان هم این کار را می کنند، اما پاسخ من بسیار ساده است،آیا هرگز مردی برای انتخاب لباسش به این فکر می کند که «وای اگه زنم ببینه خیلی عصبانی میشه؟» آیا هرگز مردی وقتی همسرش در مورد لباس او نظر می دهد و مثلا می گوید که این رنگ را نمی پسندد یا دوست ندارد، از ابراز مخالفتش می ترسد؟ یا اگر با همسرش بحث کرد و نظرش را هم گفت، در نهایت حرف آخر را او می زند یا همسرش؟ 

کافی است فقط موقعیت را برعکس کنیم تا مضحک بودن آن را تصور کنیم! 
زنی به همسرش بگوید: « این تی شرت خیلی تنگه، تمام برجستگی های بدنت پیداست، واقعا می خوای اینجوری بیای توی جمع؟» «این رنگ پیرهنت خیلی تو چشم میزنه، توجه همه رو جلب می کنه، اصلا خوشم نمیاد» «وای آستینهاش خیلی کوتاهه، بازوهات پیداست! اگه اینو بپوشی نمی گن چه زن بی غیرتی که گذاشته شوهرش هرچی می خواد بپوشه؟» «باشه اصلا هرچی می خوای بگو، ولی اگه اینجوری بخوای لباس بپشی، حق نداری پاتو از در خونه بذاری بیرون!»


این جملات را اکثر زنان جامعه ما خوب می شناسند، راستش را بخواهید اکثر ما از کودکی با این جملات بزرگ شده ایم و باز اگر راستش را بخواهید، لزوما هم به مذهبی بودن یا نبودن، حجاب داشتن یا نداشتن بر نمی گردد، زنان محجبه هم عمدتا نمی توانند هر نوع حجابی که می خواهند را انتخاب کنند، آنها هم برای نوع پوششان در مراسم های زنانه محدودیت دارند. 

زنان از کودکی یاد می گیرند «ناموس» باشند، ناموس پدر، برادر، و بعد هم شوهر. یعنی همیشه در زمان انتخاب لباس، یا نحوه راه رفتن، یا حرف زدن یا خندیدن، یک جمله در پس ذهنشان در حال روشن و خاموش شدن است: «وای، اگه بابام\برادرم\پدرم، منو اینجوری ببینه چی میشه؟»

بر می گردم به همان وجه اشتراک تمام این لحظات که یک چیز است : «خود نبودن» 

هر انسانی حق دارد انتخاب های خودش را داشته باشد، با انتخابهایش زندگی کند و بابت انتخابهای اشتباهاش تاوان بدهد. 
ما وقتی پارتنر شدیم، همسر شدیم، یار شدیم، قطعا بخشی از رابطه مان کمک کردن به انتخابهای طرف مقابل است، اما در این فرآیند نباید فراموش کنیم که در نهایت هرکسی باید خودش انتخاب کند و ما حق تحمیل کردن نداریم. 

برای من که از بچه هایی که در آن کارگاه حاضر بودند، ۱۸ سال بزرگتر بودم، قابل درک نبود که آنها هم درست مثل ۱۸ سالگی من فکر می کنند. راحت تر بگویم، امیدم این بود که نسل آنها متفاوت تر فکر کند و به غیر از خودخواهی و غرور کاذب، حقوق انسانی خود و دیگری را هم بشناسند و به آنها احترام بگذارد. دیگری را «مال» خود نداند ، زنان را موجودات ظریق شکننده ای که نیاز به مراقبت دارند نخواند و مردان را عنوان ابرقهرمان هایی که وظیفه شان محافظت از زنان اطرافشان است تصور نکند. 
اما اشتباه می کردم، موتور فرهنگ مردسالار همچنان با قدرت در خط بازتولید کلیشه های جنسیتی می چرخد و باید برای اثبات حقوق انسانی خیلی ساده، تلاشهای زیادی بکنیم. 
انتهای کارگاه دوست داشتم به آن دختران و پسران ۱۸-۱۹ ساله بگویم، چقدر دلم می خواهد شانس این را داشته باشید تا یک رابطه برابر که در آن پارتنرتان شما را زنی با شعور، مستقل و در یک کلام، درست همانند خودش، انسان می داند، را تجربه کنید، تا لذت عاشق بودن در عین مستقل بودن، رهایی در عین وابسته بودن، آزادی در عین از خودگذشته بودن و در یک کلام «خود بودن» درعین  در دیگری غرق شدن، را تجربه کنید. و هرگز با خودتان حتی برای ثانیه ای فکر نکنید که اگر پارتنر یا همسرتان در مورد اینکه چه لباسی «حق دارید\ اجازه دارید\مناسب شماست» نظر نمی دهد، دقیقا به این معنی است که چقدر به شما، خواسته هایتان و انتخابهایتان احترام می گذارد و شما را گربه خانگی که نیاز به کنترلش دارد، نمی داند و خودش را هم صاحب هیچ کس نمی شناسند. 



۳ نظر:

  1. نه قطعا کسی اجازه نداره در مورد پوشش من نظر بده مگر خودم بخوام. ولی یک چیز دیگه هم هست به اسم معیار انتخاب برای رابطه یا ازدواج. خب اگر مردی معیارش حجاب است حق دارد مرا انتخاب نکند یا اگر من الان باحجاب باشم وبعدا بخواهم بی حجاب شوم خب حق دارد معترض شود. چنان که من اگر مرد بودم با زن محجبه وارد رابطه نمیشدم و اگر بعدا بخواهد محجبه شود خب اختیار اوست ولی من هم حق دارم کنارش بگذارم.

    پاسخحذف
  2. خیلی بحث جالبی بود. راستش من خودم مدتی حجاب داشتم. در یک زمانی اعتقادم رو به حجاب از دست دادم، پدر و مادرم با توجه به فرهنگ خانوادگی و موقعیتی که درش قرار داشتن ترجیح میدادن که من حجابم رو نگه دارم. ولی حرف پدرم هیچ یادم نمیره که گفت اگه بهش اعتقادی نداره فایده ای نداره که حجاب داشته باشی.
    قبل از ازدواج هم شوهرم به من گفت که من دوست ندارم که تو حجاب داشته باشی. و جواب من بهش این بود که این یه تصمیم شخصی و اعتقادی هست و به او ربطی نداره که من چه تصمیمی میگیرم. اگر زمانی اعتقاد به حجاب پیدا کنم تصمیم با خودم هست که عقیده ام رو دنبال کنم. عجیب اینه که اون در مورد مسایل اعتقادی کاملا به این موضوع پایبنده که تصمیمها کاملا شخصی اند ولی در مورد حجاب انگار این مساله از یک موضوع اعتقادی در میاد و فرهنگی (شما بخونید ناموسی) میشه. کسی رو شنیدین از همسرش جدا شه چون همسرش شروع کرده نماز بخونه؟ یا روزه رو ترک کنه؟

    پاسخحذف
  3. ممنون از تلاشتون برای آموزش این مفاهیم.

    پاسخحذف