۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

فیلم تکراری

زخمهای روحی زخمهای به مراتب عمیق تر و دردآورتری هستند. آنقدر عمیق که یک روز صبح وقتی در تاکسی نشسته ای و میروی تا یک روز پرمشغله را شروع کنی، به هیچ دلیل و بهانه ای، ناگهان تمام تحقیرها و توهین هایی که ده ماه یا شاید یکسال پیش روحت را خراش داده بودند و زخم کرده اند، مثل یک فیلم سینمایی به سرعت از پیش چشمت رد می شوند و در کمتر از پنج دقیقه تمام وجودت پر می شود از بغض و درد و اشکهات می ریزد  و تو فقط خوشحال باشی که عینک آفتابی به چشمت هست و بعد خشم و نفرتی که مدام سعی کرده ای فراموشش کنی، دوباره در وجودت شعله بکشد و برای صد هزارمین بار از خودت بپرسی چرا، چرا باید آن حجم تحقیر و توهین و تهدید را متحمل میشدی.مگر چه کرده بودی یا چه خواسته بودی؟ جز آنچه به عنوان یک انسان، حقت بود؟ و باز آن درد قدیمی به سراغت بیاید، همان دردی که گویی خنجری از میان قلبت وارد شده و تمام بدنت را شکافته و بیرون رفته است ، و چه در اشتباه بوده ای تو که فکر می کردی وقتی تمام شد، یعنی تمام شده است و تو از همه این دردها و ترسها و خشمها و بغضها خلاص می شوی...

-------------

بالغ بودن و بالغانه رفتار کردن فقط مختص زمان ازدواج نیست،اتفاقا برعکس،  به گمانم به وقت عاشقی، معیارهای رفتار بالغانه و منطقی کمرنگ تر می شوند در ذهنمان. سنگ محک اصلی به وقت جدایی است. به وقت دل کندن، به وقت خشم . می خواهم بگویم همان آدمی که به وقت ازدواج رفتارهایش برایمان نماد عقلانیت و منطق است، به وقت جدایی می تواند غیرمنطقی ترین و کودک ترین آدمی باشد که می شناسیم. چرا؟ حتما به وقت عاشقی چشمهایمان خوب نمی بینند. یا اینکه آدمها به وقت عاشقی، خود درونشان، خود واقعیشان، خود ترسناک درونشان را کنترل می کنند.

برای همین هاست که باید قبل از ازدواج زمان زیادی آدمها با هم زندگی کنند تا آن خود کنترل شده درونشان، بالاخره یک جایی، در یک موقعیت و شرایط خاصی بیرون بیاید و واقعیت، عریان و تلخ روبروی ما قرار بگیرد.