۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه

اجبار رفتن را درک کنیم

گروههای زیادی در جامعه هستند که همیشه به خودمان و دیگران هشدار می دهیم که در برخورد با آنها مراقب رفتارمان باشیم تا آموزه های قدیمی ما را به اشتباه نیاندازند، که مبادا به سخره شان بگیریم، مبادا قضاوتشان کنیم، مبادا به آنها خیره شویم، و هزاران هشدار دیگر.

به خودمان، اطرافیانمان یا کودکانمان می آموزیم به افراد ناتوان با تعجب نگاه نکنند،  همجنسگرایان را غیر عادی نبینند، به افراد با ظاهر متفاوت خیره نشوند، رفتار فلان زن در فلان مهمانی را قضاوت نکنند،در خصوص حرف فلان مرد در خیابان پیش داوری نکنند و و و
حتی می دانم خیلی از ما آموخته ایم مادران یا پدران مجرد را هم با تعجب نگاه نکنیم و قضاوت نکنیم، یک گروه را اما به گمان از قلم انداخته ایم. مادر یا پدری که فرزندش را به والد دیگر می سپارد و کنار می رود.
«رفته سراغ خوشگذرونی»
« خودشو راحت کرد»
«عرضه نداشت بچه رو نگه داره»
«فقط به فکر خودشه، انگار نه انگار مادره\پدره»
و
و
و اینها تنها نمونه کوچکی از خروارها پیش داوری هایی است که می کنیم.
اما دیدن شرایط زندگی خانواده های بسیار،  به من آموخته است که در اکثر موارد هیچ چاره ای نیست، و یکنفر باید برود، و گاهی همین رفتن فداکارانه ترین کاری است که آن والد در حق کودکش کرده است. و قطعا هیچ کس و هیچکس به اندازه خود آن مادر یا پدر نمی داند ارزش کارش چقدر است. و کاش قضاوت نکنیم که گاهی ترس از همین باورهای اجتماعی زندگی انسانها را به باد می دهد . آنها که از ترس قضاوت من و شما می مانند و جهنمی می سازند برای خودشان و کودکانشان و یارشان.