دوستی چند روز پیش به من میگفت در میان اطرافیانش من نمونه خاصی از دینداری هستم
مشابه این سخن را قبلا هم شنیده ام، هم از افراد دیگر و هم از خودم!
روزهای زیادی هم ذهن من را مشغول کرده است اینکه اساسا در گروه دین مدارن طبقه بندی می شوم یا نه یا کاملا برعکس در گروه دین نداران! به راحتی در میان گروهی خاص قرار نگرفتن و یا خود را متعلق به گروهی خاص ندانستن خیلی کار راحتی نیست،
اینکه تعلق به یک گروه، یک قیبله، یک خانواده یا یک اجتماع به انسان احساس امنیت می دهد، احتمالا دلیل تمایل ما است برای این تقسیم بندی ها. اما نتجیه منفی ماجرا در این است که هر کدام از این گروه بندی ها قواعد خود را دارند و از عضو گروه انتظار دارند بر اساس آن قواعد رفتار کند.هر چه قدر تعداد این گروه ها کمتر باشد، قدرت انتخاب هم کمتر می شود. در نهایت در جامعه ای مانند ایران، شما یا مذهبی هستید یا نیستید (با یک تقسیم بندی فرعی بر مبنای سیاست البته) وقتی رفتارهایتان در مرزهای تعریف شده نمی گنجد، دیگران احساس گیجی می کنند. نمی توانند راحت شما را بپذیرند و شما را یکی از خودشان بدانند.
من و امثال من با چارچوبهای تعریف شده از دینداری یا به زبان عامیانه، مذهبی بودن در جامعه ایران تفاوت داریم. به آیین هایی پایبندیم و با برخی اصول مخالفت می کنیم. این موضوع در جوامع غربی شاید کم رنگ تر باشد. در آنجا شما می توانید در سال یکبار هم کلیسا نروید، هیچ یکی از روزهای دینی را به خاطر نیاورید، اما خود را فردی مسیحی بدانید. دیگران نیز از هر فرقه و گروهی که باشند از مسیحی کاتولیک تا آتيست، با شما به راحتی و فارغ از اعتقادتان یا اعتقادشان نگاه می کنند و از شما هم توقع ندارند به شیوه خاصی رفتار کنید.
در جامعه ما ماجرا بسیار متفاوت است، عمدتا عادت به دیدن افراد با انواع اعتقادات مختلف در سطوح مختلف را نداریم.در نتیجه از افراد توقع می رود بر مبنای یک الگوی مشخص رفتار کنند.و اگر اینگونه نبودی متفاوت می شوی. و بارها و بارها می شنوی <دین یک بسته کامله، نمی تونی یه قسمتیش رو بپذیری و یه قسمتش رو نه> <خودت رو مسخره کردی یا خدا رو >و یا < نه به این نماز و روزه نه به اون لاک ناخن> ، یا < اصلا معلوم نیست کدوم طرفی هستی !> و امثال این موارد..
اینکه تعلق به یک گروه، یک قیبله، یک خانواده یا یک اجتماع به انسان احساس امنیت می دهد، احتمالا دلیل تمایل ما است برای این تقسیم بندی ها. اما نتجیه منفی ماجرا در این است که هر کدام از این گروه بندی ها قواعد خود را دارند و از عضو گروه انتظار دارند بر اساس آن قواعد رفتار کند.هر چه قدر تعداد این گروه ها کمتر باشد، قدرت انتخاب هم کمتر می شود. در نهایت در جامعه ای مانند ایران، شما یا مذهبی هستید یا نیستید (با یک تقسیم بندی فرعی بر مبنای سیاست البته) وقتی رفتارهایتان در مرزهای تعریف شده نمی گنجد، دیگران احساس گیجی می کنند. نمی توانند راحت شما را بپذیرند و شما را یکی از خودشان بدانند.
من و امثال من با چارچوبهای تعریف شده از دینداری یا به زبان عامیانه، مذهبی بودن در جامعه ایران تفاوت داریم. به آیین هایی پایبندیم و با برخی اصول مخالفت می کنیم. این موضوع در جوامع غربی شاید کم رنگ تر باشد. در آنجا شما می توانید در سال یکبار هم کلیسا نروید، هیچ یکی از روزهای دینی را به خاطر نیاورید، اما خود را فردی مسیحی بدانید. دیگران نیز از هر فرقه و گروهی که باشند از مسیحی کاتولیک تا آتيست، با شما به راحتی و فارغ از اعتقادتان یا اعتقادشان نگاه می کنند و از شما هم توقع ندارند به شیوه خاصی رفتار کنید.
در جامعه ما ماجرا بسیار متفاوت است، عمدتا عادت به دیدن افراد با انواع اعتقادات مختلف در سطوح مختلف را نداریم.در نتیجه از افراد توقع می رود بر مبنای یک الگوی مشخص رفتار کنند.و اگر اینگونه نبودی متفاوت می شوی. و بارها و بارها می شنوی <دین یک بسته کامله، نمی تونی یه قسمتیش رو بپذیری و یه قسمتش رو نه> <خودت رو مسخره کردی یا خدا رو >و یا < نه به این نماز و روزه نه به اون لاک ناخن> ، یا < اصلا معلوم نیست کدوم طرفی هستی !> و امثال این موارد..
این تفاوت در بسیاری از موارد علاوه بر اینکه خودت را آزار میدهد، سبب موضع گیری اطرافیانت هم می شود
و خیلی ساده، نه در میان آین گروه پذیرفته شده ای نه در میان آن گروه. با چارچوبهای هردوطرف ناسازگاری و با خطکش هایشان نمی خوانی!
من اما به گمانم اعتقادات آدمها از هر نوعی ( از اعتقاد به همه دستورات شیعی تا اعتقاد به عدم وجود خدا) تا زمانی که شخصی هستند، متعلق به خود آنهاست و برایشان دوست داشتنی است. این اعتقادات هیچ اهمیتی در حوزه روابط اجتماعی ما بازی نمی کنند. اینکه من نهایتا دین دار هستم یا نیستم، از من انسان مهربان تر، با اخلاق تر و یا انسانی تری نمی سازد. من را تبدیل به دوست یا همکار یا عضو بهتری برای خانواده نمی کند.
خیلی سخت نیست بپذیریم که کسی می تواند در مسجد در کنار شیعیان نماز بخواند، یکشنبه ها به کلیسای مسیحیت برود، و در انتهای یک روز کاری با همکارانش مشروب بنوشد. او می تواد در کنار تمام این گروهها احساس شادی و امنیت کند بدون ذره ای معذب شدن و قضاوت شدن.
من اما به گمانم اعتقادات آدمها از هر نوعی ( از اعتقاد به همه دستورات شیعی تا اعتقاد به عدم وجود خدا) تا زمانی که شخصی هستند، متعلق به خود آنهاست و برایشان دوست داشتنی است. این اعتقادات هیچ اهمیتی در حوزه روابط اجتماعی ما بازی نمی کنند. اینکه من نهایتا دین دار هستم یا نیستم، از من انسان مهربان تر، با اخلاق تر و یا انسانی تری نمی سازد. من را تبدیل به دوست یا همکار یا عضو بهتری برای خانواده نمی کند.
خیلی سخت نیست بپذیریم که کسی می تواند در مسجد در کنار شیعیان نماز بخواند، یکشنبه ها به کلیسای مسیحیت برود، و در انتهای یک روز کاری با همکارانش مشروب بنوشد. او می تواد در کنار تمام این گروهها احساس شادی و امنیت کند بدون ذره ای معذب شدن و قضاوت شدن.