به بهانه 8 مارس مطالب زیادی مینوسند. من اما می خواهم خیلی ساده و نه با یک زبان حقوقی بگویم چرا از حقوق زنان دفاع می کنم و یا چرا فمینیست هستم،نمی دانم چرا بسیاری از زنان با اینکه به آنها بگویی مدافع حقوق زنان هستی مشکل دارند؟نمیدانم چرا برخی از زنها می گویند ما به این مسایل فکر نمیکنیم و کاری به این حرفها نداریم؟برای من خیلی ساده است تا جایی که غیر از این بودن معنایی ندارد:
چگونه میتوان به یاد نیاورد کودکیمان را و رنج دختر همسایه را که پدرش بیشتر از دبستان به او اجازه درس خواندن نداد؟دخترکی که برادرانشان از بسیاری از امکانات بهره مند بوده اند اما خودش به خاطر دختر بودن از بسیاری از اینها محروم شده است.دختر دیگری که خیلی سریعتر از سنش رشد کرده است و پیش از انکه چیزی از دنیای اطراف بداند میدانسته که به عقد پسر عموی خود در خواهد آمد و این سرنوشت اوست.
چگونه میتوان نوجوانیمان را به یاد نیاوریم که در مدرسه و خانواده و اجتماع به ما می آموختند زنانگی یعنی شرم،یعنی حیا.یعنی باید از نشانه های بلوغت شرمسار باشی.که نپرسی پیریود شدن یعنی چه.و یا اگر پرسیدی بدانی که نباید در باره آن حرف بزنی.اما بلوغ برای پسران نشانه مردی بود.هیچ خجالت و شرمی هم در پی نداشت.نوجوان که میشدی دیگران نباید در خیابان بلند میخندیدی یا تند میدویدی،نوجوان که بودی عشقت را به پسران دور و بر یا باید سرکوب میکردی و یا اگر جسارت ابرازش را داشتی نیاموخته بودی که چگونه مدیریتش کنی.آخر دختر نوجوان را چه به عشق.در درسهای مدرسه به تو می آموختند که بچه داری چگونه است و آشپزی را تجربه میکردی.از همان زمان نقشهای کلیشه ای جنسیتی را به ما القا کرده اند و ما پذیرفتیم و چیز دیگری را تحربه نکردیم.
در زمان رفتن به دانشگاه باید رشته ای را انتخاب میکردیم که مناسب یک دختر باشد .بماند که در برخی از رشته ها حق انتخاب هم نداشتیم.اخر دیگران تصمیم گرفته بودند که اینها برای زنان مناسب نیست.هیچ دختری خودش عقلش نمیرسید و ممکن بود بر خلاف مصلحتش تصمیم بگیرد.پس قبلا به جای ما تصمیم ها گرفته شده بود و تصمیم گیرندگان یا قانونگذاران بودند یا عرف.
جوانی که آغاز شد و به دانشگاه که رفتیم دو گروه بودیم یا آنها که منتظر بودند ازدواج کنند یا انها که از ازدواج فرار میکردند .گروه اول آموخته بودند هویتشان تا پیش از ازدواج کامل نمیشود و گروه دوم ازدواج را مانع ادامه تحصیلشان میدانستند.در هر حال هر دو از موضع انفعالی به دنبال سرنوشت میرفتیم.هیچکدام نمیدانستیم میتوان سرنوشت را جور دیگری رقم زد.پسران اما بی دغدغه ازدواج و حرف این و آن به دنبال لذت بردن از زندگیشان بودند.آنها نه از دیرشدن ازدواجشان میترسیدند و نه از اینکه ازدواج مانعی باشد برای ادامه تحصیلشان.
ازدواج که کردیم دریافتیم که ما صلاحیت پایان دادن به رابطه را نداریم.این مرد زندگی ماست که میتواند تعیین کند تا کی باید با او زندگی کنیم.اوست که تصمیم میگیرد ما کار بکنیم یا نه؟درس بخوانیم یا نه؟از در خانه بیرون برویم یا نه؟و علاوه بر اینها باید مراقب رفتار خود هم باشیم تا مبادا این مرد زندگی ناراضی باشد و قصد ازدواج دیگری به سرش بزند.
مادر که میشوی در می یابی از مادر شدن رنج و سختی نصیبت میشود و عشقی مادرانه که دیگران از آن سوءاستفاده میکنند.اما حضانت فرزندت با پدر است(او که نامش بر فرزندت نهاده شده است)،اوست که تصمیم میگیرد کودکت کجا زندگی کند،کجا درس بخواند، و آینده اش چگونه رقم بخورد.
وارد محیط کار که شدیم دیدیم زنها را در بسیاری مشاغل راحتر میپذیرند زیرا افراد کم توقعتری هستند.زیرا میتوان کار بیشتری به آنها سپرد و دستمزد کمتری به آنها پرداخت.از آن طرف در بسیاری مشاغل پذیرفته نمیشوند زیرا نمی توان به آنها اعتماد کرد آخر زن هستند و مگر چقدر میتوان به زنها کاری در این حد تخصصی و پیچیده را سپرد.
به اینها میتوان هزاران هزار دلیل دیگر اضافه کرد: اینکه زنها از کودکی جز مایملک مردی که گاهی پدر است و برادر و گاهی همسر شمرده میشوند.اینکه در محیط اجتماعی از بسیاری حقوق محروم میشنود فقط به دلیل جنسیتشان(نمی توانند موتور سوار شوند،نمی تواند به راحتی دوچرخه سواری کنند،نمیتواند به ورزشگاه بروند و ورزش مورد علاقه اشان را ببیند و .......)اینکه عرف آنها را به دلیل زن بودن مورد قضاوت قرار میدهد:نحوه خندیدن،راه رفتن،حرف زدن و ...
این دلایل تمام نمیشنود متاسفانه اما از حوصله خواننده هم بیشترمی شود.
می خواهم بگویم بسیاری از ما شاید خود اینها را تجربه نکرده باشیم اما نمی توانیم منکر آن شویم که در اطرافیانمان دیده ایم و شنیده ایم.برای فمنیست بود نباید خودت مورد ظلم واقع شده باشی فقط کافی است که فکر کنی. و درد دیگران را درد خودت بدانی.باور کنی زن یا مرد بودن علیرغم تفاوتهای جسمانی تفاوت حقوق به دنبال ندارد.زن هم باید حق انتخاب داشته باشد :حق انتخاب همسر،حق انتخاب رشته تحصیلی،حق انتخاب شغل،حق انتخاب پوشش،حق انتخاب تفریح، و به طور کلی حق انتخاب چگونه زندگی کردن.باور داشته باشی چیزی به نام ذات زنها و مردها که سبب شود تو را از حقوقت محروم کند وجود ندارد.
برای تغییر این باورها باید تلاش کرد .گاهی باید جنگید . و من نمیفهمم آنها را که از این جبهه فرار میکنند.کاش تلاش کنیم دنیای بهتری در انتظار دخترانمان باشد که قطعا سبب میشود پسرانمان هم زندگی بهتری را تجربه کنند.
چگونه میتوان به یاد نیاورد کودکیمان را و رنج دختر همسایه را که پدرش بیشتر از دبستان به او اجازه درس خواندن نداد؟دخترکی که برادرانشان از بسیاری از امکانات بهره مند بوده اند اما خودش به خاطر دختر بودن از بسیاری از اینها محروم شده است.دختر دیگری که خیلی سریعتر از سنش رشد کرده است و پیش از انکه چیزی از دنیای اطراف بداند میدانسته که به عقد پسر عموی خود در خواهد آمد و این سرنوشت اوست.
چگونه میتوان نوجوانیمان را به یاد نیاوریم که در مدرسه و خانواده و اجتماع به ما می آموختند زنانگی یعنی شرم،یعنی حیا.یعنی باید از نشانه های بلوغت شرمسار باشی.که نپرسی پیریود شدن یعنی چه.و یا اگر پرسیدی بدانی که نباید در باره آن حرف بزنی.اما بلوغ برای پسران نشانه مردی بود.هیچ خجالت و شرمی هم در پی نداشت.نوجوان که میشدی دیگران نباید در خیابان بلند میخندیدی یا تند میدویدی،نوجوان که بودی عشقت را به پسران دور و بر یا باید سرکوب میکردی و یا اگر جسارت ابرازش را داشتی نیاموخته بودی که چگونه مدیریتش کنی.آخر دختر نوجوان را چه به عشق.در درسهای مدرسه به تو می آموختند که بچه داری چگونه است و آشپزی را تجربه میکردی.از همان زمان نقشهای کلیشه ای جنسیتی را به ما القا کرده اند و ما پذیرفتیم و چیز دیگری را تحربه نکردیم.
در زمان رفتن به دانشگاه باید رشته ای را انتخاب میکردیم که مناسب یک دختر باشد .بماند که در برخی از رشته ها حق انتخاب هم نداشتیم.اخر دیگران تصمیم گرفته بودند که اینها برای زنان مناسب نیست.هیچ دختری خودش عقلش نمیرسید و ممکن بود بر خلاف مصلحتش تصمیم بگیرد.پس قبلا به جای ما تصمیم ها گرفته شده بود و تصمیم گیرندگان یا قانونگذاران بودند یا عرف.
جوانی که آغاز شد و به دانشگاه که رفتیم دو گروه بودیم یا آنها که منتظر بودند ازدواج کنند یا انها که از ازدواج فرار میکردند .گروه اول آموخته بودند هویتشان تا پیش از ازدواج کامل نمیشود و گروه دوم ازدواج را مانع ادامه تحصیلشان میدانستند.در هر حال هر دو از موضع انفعالی به دنبال سرنوشت میرفتیم.هیچکدام نمیدانستیم میتوان سرنوشت را جور دیگری رقم زد.پسران اما بی دغدغه ازدواج و حرف این و آن به دنبال لذت بردن از زندگیشان بودند.آنها نه از دیرشدن ازدواجشان میترسیدند و نه از اینکه ازدواج مانعی باشد برای ادامه تحصیلشان.
ازدواج که کردیم دریافتیم که ما صلاحیت پایان دادن به رابطه را نداریم.این مرد زندگی ماست که میتواند تعیین کند تا کی باید با او زندگی کنیم.اوست که تصمیم میگیرد ما کار بکنیم یا نه؟درس بخوانیم یا نه؟از در خانه بیرون برویم یا نه؟و علاوه بر اینها باید مراقب رفتار خود هم باشیم تا مبادا این مرد زندگی ناراضی باشد و قصد ازدواج دیگری به سرش بزند.
مادر که میشوی در می یابی از مادر شدن رنج و سختی نصیبت میشود و عشقی مادرانه که دیگران از آن سوءاستفاده میکنند.اما حضانت فرزندت با پدر است(او که نامش بر فرزندت نهاده شده است)،اوست که تصمیم میگیرد کودکت کجا زندگی کند،کجا درس بخواند، و آینده اش چگونه رقم بخورد.
وارد محیط کار که شدیم دیدیم زنها را در بسیاری مشاغل راحتر میپذیرند زیرا افراد کم توقعتری هستند.زیرا میتوان کار بیشتری به آنها سپرد و دستمزد کمتری به آنها پرداخت.از آن طرف در بسیاری مشاغل پذیرفته نمیشوند زیرا نمی توان به آنها اعتماد کرد آخر زن هستند و مگر چقدر میتوان به زنها کاری در این حد تخصصی و پیچیده را سپرد.
به اینها میتوان هزاران هزار دلیل دیگر اضافه کرد: اینکه زنها از کودکی جز مایملک مردی که گاهی پدر است و برادر و گاهی همسر شمرده میشوند.اینکه در محیط اجتماعی از بسیاری حقوق محروم میشنود فقط به دلیل جنسیتشان(نمی توانند موتور سوار شوند،نمی تواند به راحتی دوچرخه سواری کنند،نمیتواند به ورزشگاه بروند و ورزش مورد علاقه اشان را ببیند و .......)اینکه عرف آنها را به دلیل زن بودن مورد قضاوت قرار میدهد:نحوه خندیدن،راه رفتن،حرف زدن و ...
این دلایل تمام نمیشنود متاسفانه اما از حوصله خواننده هم بیشترمی شود.
می خواهم بگویم بسیاری از ما شاید خود اینها را تجربه نکرده باشیم اما نمی توانیم منکر آن شویم که در اطرافیانمان دیده ایم و شنیده ایم.برای فمنیست بود نباید خودت مورد ظلم واقع شده باشی فقط کافی است که فکر کنی. و درد دیگران را درد خودت بدانی.باور کنی زن یا مرد بودن علیرغم تفاوتهای جسمانی تفاوت حقوق به دنبال ندارد.زن هم باید حق انتخاب داشته باشد :حق انتخاب همسر،حق انتخاب رشته تحصیلی،حق انتخاب شغل،حق انتخاب پوشش،حق انتخاب تفریح، و به طور کلی حق انتخاب چگونه زندگی کردن.باور داشته باشی چیزی به نام ذات زنها و مردها که سبب شود تو را از حقوقت محروم کند وجود ندارد.
برای تغییر این باورها باید تلاش کرد .گاهی باید جنگید . و من نمیفهمم آنها را که از این جبهه فرار میکنند.کاش تلاش کنیم دنیای بهتری در انتظار دخترانمان باشد که قطعا سبب میشود پسرانمان هم زندگی بهتری را تجربه کنند.
حرف دل بود ، مرسی...
پاسخحذفمتاسفانه باید بگم شما خودتون رو قاضی دادگاه حقوق زنان می دونی
پاسخحذفو این اصلا درست نیست چون از دیدگاه خودت به قضیه نگاه می کنی
اینکه پسرها یا بهتر بگم جنس مخالف خودت رو به راحتی محکوم می کنی و همه رو با هم جمع می بندی اصلا درست نیست
به نظر من اين نوشته محكوم كردن مردان نبود محكوم كردن قوانيني بود كه با ديد مردانه نوشته شده... ديشب فيلم لبخند موناليزا رو ديدم...زني كه به عنوان استاد دانشگاه ميخواست اين رو به شاگردان دخترش بفهمونه كه ميتونند و حق دارند در كنار زنانگي و تمام نقشهاي زنانهاي كه دارند كه دنبال هرآنچه دوست دارند برون، حق دارند درس بخوانند و به هر مرتبهاي كه دوست دارند برسند...
پاسخحذفیک پیشنهاد داشتم
پاسخحذفاگر امکان داره یک لیست تهیه کنید از حداقل حقوقی که حتی در اسلام هم برای یک زن در نظر گرفته شده ولی تو جامعه ما رعایت نمی شه!
فکر می کنم دفاع از حقوق زنان مثل ساختن یک ساختمان باشه
باید از پایه شروع کرد
وقتی حداقل حقوق تعریف شده برای یک زن رعایت نمیشه نمی توان به فراتر از اون فکر کرد
سلام
پاسخحذففکر نمیکنی خیلی از مسایلی که داری به عنوان خاطرات جوانی ونوجوای ازش یاد میکنی با واقعیت همخوانی نداره؟؟
کاش میدونستم برای خوشایند چه کسانی اینطوری می نویسی
کاش یه آمار درست ودرمون داشتید از این چیزایی که میگید
پاسخحذف