چرا گاهی جراًت تغییر ندارم؟چرا هر چقدر توانمندیم را به کار می گیرم،کافی نیست؟نمی خواهم این بار هم مانند صدها بار گذشته احساساتم را نادیده بگیرم؟چرا این عقل رهایم نمی کند؟خسته ام از جنگ میان این دو.خسته.وکاش جراًت پیدا کنم تا به خودم و فقط به خودم فکر کنم....
سلام
پاسخ دادنحذفاین حالت در همه یکسان است حالا کم یا زیاد
خسته در مانده
پاسخ دادنحذفاین درد مشترک همه ما هاست
من همیشه وبلاگتو چک میکنم
خوشحال میشم پیش منم بیای..
سلام می دونی از این احساس های مشترکت با خودم لذت می برم من هم این روزها در مانده ام
پاسخ دادنحذفسلام همه ما خسته ایم این روزها خستگی عادیه
پاسخ دادنحذف