۱۳۹۵ مرداد ۲, شنبه

یک روز در دادگاه خانواده!

از اتاق دادگاه با چشمی اشکبار بیرون آمد
در را محکم کوبید
چند قدم که آمد، به عقب برگشت و در را باز کرد و خطاب به قاضی  داد زد که :
«فکر کردید مشاوره نرفتیم!؟ فکر کردید چیزی عوض میشه؟ چی عایدتون میشه با این سنگ انداختنها!!؟»

قاضی سکوت کرد و گفت نتیجه مشاوره را بیاورید تصمیم میگیرم.

زنی بود تقریبا سی ساله! به پهنای صورت اشک می ریخت! شوهرش آرام و بی صدا او را نظاره می کرد.

با عصبانیت از دادگاه رفت
کمی بعد یادش افتاد نامه های لازم را نگرفته است
برگشت
داد می زد و گریه می کرد.
قاضی دادگاه یکبار حضور زوجین در جلسه مشاوره را برای طلاق توافقی کافی ندانسته بود و آنها را ملزم به حضور در دو جلسه مشاوره در یکی از مراکز مشاوره خارج از دادگاه کرد. به نظر می رسید دلیل این کار این بود که قاضی متوجه شده بود، شوهر تمایل قلبی به این طلاق ندارد و در واقع زن  شوهر را راضی کرده بود.

چیزی که قاضی به آن توجه نداشت این بود که زن به سختی شوهر را راضی کرده بود تا این مرحله پیش بیاید و حالا باز دادگاه تصمیم گیری را به تعویق می انداخت.

صدای ضجه های زن هم به جایی نمی رسید.





زن دیگری که در حال دردل است با بغل دستی اش، از دو سال و نیم جدایی از همسرش می گوید و اینکه هنوز موفق به طلاق رسمی نشده است. زن به سخت ۲۵ ساله به نظر می رسد. چهار شاهد آورده است تا شاید دادگاه بپذیرد، او واقعا از شوهرش متنفر است و بعد از دو سال و نیم، هرگز حاضر نیست به آن زندگی برگردد.

آن یکی شوهرش اعتیاد به الکل دارد، و بعد از سه بار اخطار دادگاه، امروز برای اولین بار شوهر در داگاه حاضر شده است و حالا که قاضی دستور ارجاع به پزشکی قانونی داده است، باید دعا کند که نتیجه آزمایش اعتیاد همسرش را تایید کند.

دادگاه خانواده مملو از زنانی است در چنین شرایطی. زنانی که از یک حق طبیعی و بسیار مهم، محروم شده اند! زنانی که فقط زمانی که قرار است ازدواج کنند، عقل و شعورشان به رسمیت شناخته می شود، اما به وقت جدایی، هرکسی حق دارد در خصوص زندگی او تصمیم بگیرد، جز خودش.